🔆امروزه، دموکراسی روایتی جهانشمول و مشروع تلقی میشود. به گونهای که هرگونه نقد حتی روایت لیبرالیستی از دموکراسی، منتقد را با برچسبِ دموکراسیستیز و توتالیتر و فاشیست مواجه میسازد. اما واقع این است که گفتارِ دموکراسیلیبرال که بیش از دو دهه است در افقِ فرهنگی و سیاسی ما مشروعیت پیدا کرده، بیش از آنکه به تحققِ عملی نظمِ دموکراتیک یاری کند، با روایتِ بنیادگرایانه سیاسی در هویتزدایی و جامعهیِ ذرهایشده همداستانی کرده است. در چنین شرایطی، پیشبردِ هر الگویی از «ابداعِ خویشتن» باید نسبت خود را با دموکراسی معین کند.
🔆شریعتی در زمانهیِ خود و در نقدِ لیبرالدموکراسی از «دموکراسیِ متعهد» سخن گفت. طرح نامی تازه برای دموکراسی ناظر بر نقدهایی بود که او از حیثِ هستیشناختی و از جهت اجتماعی و سیاسی به لیبرالدموکراسی داشت. نقدهایی که به ضرورت بازاندیشی پیرامون دموکراسی، وصول به دموکراسی «رأیها و نه رأسها»، تولید و تربیت سوژههای مسئولیتپذیر و فراهم ساختن بسترهای پیوند میان دموکراسی و سوسیالیسم اشاره داشت. حیث دیگر، به اقتضائاتِ جوامع از استعمار رهاشدهیِ جهان سوم مربوط میشد. شرایطِ پس از رهایی از استعمار و کاستیهای یک جامعهیِ عقبمانده و قبیلگی برای پذیرشِ ترتیباتِ دموکراسی، شریعتی را به ضرورتِ نقشآفرینیِ موقتِ نخبگانِ اصلاحگر بهمنزلهیِ نیروهای پیشتاز رهنمون شد. اما نامِ «دموکراسیِ متعهد و مهتدی»، که در آن روزگار، یعنی از زمانِ کنفرانسِ باندونگ بدینسو، شیوع پیدا کرده بود برای امروز ما وافی به مقصود نیست و مستعدِ برداشتهایِ ناصواب است.
🔆رویکردِ «نوشریعتی» همچنان به نقدهایِ شریعتی از لیبرالدموکراسی تأکید دارد و همآوا با منتقدان نظریهی لیبرالدموکراسی بر ضرورتِ پیوندِ دموکراسی با مشارکتِ واقعیِ مردم، وصول به امکانِ دموکراسیِ رأیها، کاستن از بارِ صرفاً پوپولیستی دموکراسیِ لیبرال و جستجویِ امکانهایِ پیوند میانِ دموکراسی و عدالت در حوزههایِ گوناگون اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی باور دارد. روایتِ شریعتی از دموکراسی را میتوان با تکیه بر مفهومِ «آزادسازیِ آزادی» یا «آزادی در راه» خودِ او بازسازی کرد. مطابقِ این معنا، منظرگاهِ بنیادیِ شریعتی، اصولاً متوجهِ تأسیساتِ نهادینهیِ قدرتِ متمرکز به معنایِ صورتبندیِ «خشونتِ نهادینه» از سنخِ روایتِ ماکسوبر نیست. در شریعتی، بیشتر با چشماندازی اقتدارستیزانه مواجهیم که به نفیِ مناسباتِ سیاسی مبتنی بر استیلا میاندیشد. به این معنا، دموکراسی و آزادی به جایِ آنکه امرِ تحصیلشدنی از طریقِ تأسیسِ ساختارهایِ نهادی برنامهریزیشده باشد، مفهومی تدریجی و تاریخی است و نیرویِ پیشرانندهیِ آن، مبارزاتِ اجتماعی و فرهنگی در قاعدهیِ هرمِ اجتماعی است. به این معنا، دموکراسی و آزادی یک مفهومِ «از راه رسنده» است و از طریق بهصدا آوردن آنان که صدایی ندارند، گروههای در حاشیه، بهشمارآورده نشده و محروم اتفاق میافتد. محصورساختنِ دموکراسی در چارچوبهای شناختهشده و «متعارف»، مانندِ لیبرالیسم، دین، یا مارکسیسم، برساختنِ مانعی بر مسیرِ «آزادی در راه» خواهد بود.