انتشارات شهرستان ادب، ناشر تخصصی شعر و داستان
برای خرید کتابها، ادب بوک همیشه همراه شماست📚
آیدی ثبت سفارش
@adab_book
سایت خرید آنلاین
Adabbook.com
ارسال کتاب در کوتاهترین زمان
مردها از اسب های شان پایین جستند. هی داد می زدند که دزد نمک های مان را پیدا کردیم! و پدر را می زدند. وقتی پدر بی حال و بی حواس شد، رهایش کردند. آمدند سراغ من. آن که پیرتر از همه بود، گفت: این پسر را بر می داریم در عوض همهٔ آن نمک هایی که پدرش از این جا برده است. من گفتم ما نمکی نبرده ایم تا به امروز. پیر دستم را کشید و با شلّاقش زد به پشتم.