#هر_شب_یک_شعر_عاشوراییآورده
است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر «واعطشا»ی تو در مشام
نجوای بغضِ یائسه ی ابرهاست این:
«برآنِ تنِ بدونِ سرِ بیکفن، سلام!»
هفتاد و یک ستاره که بر نیزه رفتهاند،
صف بستهاند پشت سر تو به احترام
با چشم بسته میگذری تا که آفتاب
از دیدنات خجل نشود روی پشتبام
تو پیک پادشاه بقایّی و بیکلام
آوردهای پیام به این ملکِ بیدوام
تو مرگ را به سُخره گرفتیّ و دیگران
دلخوش به دینِ بیخطرند و مقام و نام
طولی نمیکشد که جهان بشنود که نیست
حجّی قبولتر ز همین حجّ ناتمام
آنقدر دور نیست که دستی به انتقام
تیغ تو را دوباره برون آرَد از نیام
#عزیز_مهدیغزلی از کتاب
#دلم_دهلی_استنشر
#شهرستان_ادب @ShahrestanAdabPub