شهرکبود

#داستانک_فال_نخود
Канал
Логотип телеграм канала شهرکبود
@ShahrekabodПродвигать
2,46 тыс.
подписчиков
3,95 тыс.
фото
656
видео
388
ссылок
...وَ تو با یک فصل سپید می‌آیی آن چنان تیز که لخته‌های چسبیده به شیشه‌ی خاموشی‌ام می‌بُرد ..‌. ✍️ #مهری_چراغی_موژان @mehri.cheraghiofficial 👈اینستاگرام
فال نخود


سید کلاه سبز رو جابه جا کرد ،طاس طاس بود ،نخودها رو روی پارچه ریخته بود.
من و سمانه هم ریز ریز می‌خندیدیم .
گفتم سید اول
فال سمانه رو بگیر یه نگاهی بهش کردو گفت حمد بخون دخترم ،بعدم نخودا رو ریخت رو پارچه ،سمانه مثلا زیر لب حمد میخوندو میخندید ،سید چند بار گفت لااله الا الله و‌دوباره نخود انداخت ،
گفت :دختر جان تو بختت بلند اما ...
بقیه شو نگفت گفتم سید اماشو من میدونم این کاری میکنه شوهرش فرار میکنه ،
سید غرق فکر شدو گفت :حالا تو اسمت بگو دخترم
گفتم زهرا ،حمد خوندم اما با دقت تر از سمانه مخصوصا و الضالین رو غلیظ گفتم مثل امام جماعت مسجد.

سید کلاه رو جابه جا کرد باز کله طاسش من و‌سمانه رو خنده انداخت .
گفت زهرا تو بختت گره داره دوشنبه ها حموم نرو چهارشنبه شونه نزن .
سمانه گفت این اصلا با حمام و شونه قهره سید برا همین دیر شوهر میکنه من میدونم .
اونروز من و سمانه یه
فال نخود گرفتیم و یه دنیا خندیدیم .
سمانه پدرش فوت کرده بود و به بخت بلندی که سید گفت دل بست .
منم اونقدر صورتم جوش داشت که مطمئن بودم تا این جوشا بره شوهر نمیکنم .
سمانه سال بعد ازدواج کرد ،پسری عاشقش شد که وضع مالی خوبی داشت ، عروسی خوبی براش گرفت و من چقدر اون‌شب رقصیدم

سال بعدش سمانه باردار شد و اولین نفر به من گفت ،ذوق داشتم که خاله میشم ، سه ماه گذشته بود که سفر رفتن و تصادف بدی کردند هر سه تاشون رفتند و تمام کوچه و خیابون عزادارشون شدند،
من اما سید رو فهمیدم ،سمانه بختش بلند بودو عمرش کوتاه ...



✍️
#پانته‌ا_فوشریان
📚
#داستانک_فال_نخود