بعد از
#شهادت پدرمون همراه ابوالفضل از جبهه اومديم مرخصي رفتيم ترمينال و ٢ تا بليط
#مشهد گرفتيم واسه فرداشب كه رفتيم مسجد يه گوشه ای با رفقاش مشغول صحبت بود كه برگشت بهم گفت: منو ببر راه آهن بايد برم منطقه گفتم خبری شده؟ با موتور بردم رسوندمش راه آهن و بهش گفتم پس مشهد رفتنمون چی ميشه؟ گفت: برميگردم با هم ميريم
رفت و تو عمليات كربلای پنج
#شهيد شد
١٣ سال بعد، آخرای ماه صفر بود كه گفتن اولين سری از پيكرهایی كه تو شلمچه تفحص شدن رو دارن ميبرن مشهد برای
#زيارت مادرم با من تماس گرفت و گفت: محمود، پيكر پسرم تو اين كاروان شهداست گفتم: چطور؟ گفت: چون من مشهدم اونم قرار بود بياد مشهد ديگه!
گفتم: منم اتفاقاً مشهدم پيكرهارو كه آوردن براشون خوندم و كلی گريه كرديم برگشتيم تهران كه بهمون اطلاع دادن بيايد
#معراج پيكر شهيدتون رو تحويل بگيريد هركاری كرديم كه مادر داخل تابوت رو نبينه نشد...
استخوان و جمجمه
#ابوالفضل رو تو بغل گرفت و كلی باهاش حرف زد پيكر رو كه بررسی كرديم از توی بادگيری كه هنوز تنش بود
#پلاكش قسمت داوود پسرم شد كارت شناسايی رو هم خودم يادگاری برداشتم فقط يه چيزی رو گذاشتم با خودش دفن كنن اون هم ٢ تا بليطی بود كه برای
#مشهد خريده بودم
#راوی: حاج محمود كريمی
پ. ن: عکس مادر حاج محمود کریمی در کنار تصویر همسر و فرزند شهیدش