•|غُلامِحُسَـــــین|•

#خاطرات_ناب_شهدا
Канал
Логотип телеграм канала •|غُلامِحُسَـــــین|•
@Shahid_saberiПродвигать
136
подписчиков
6,39 тыс.
фото
1,16 тыс.
видео
1,81 тыс.
ссылок
کـانال رسمی شهید مدافع حریم ولایت میـــــرزا مــهدی صابــری "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) لشکـــــــــر ســـــــــــرافراز فــاطمیـون با مدیریت خانواده شــهید | ارتبـــاط با خادمین @Seyed_meisam76 | @karbala19427
#خاطرات_ناب_شهدا


شب عملیات
با سید داشتم حرف می زدم.
یهو رفت کنار؛
رو به صحرا،
پلاک شو در آورد انداخت تو صحرا!

داد زدم:
" سید چیکار می کنی؟
الان شهید می شی، بعد جنازت
بر نمی گرده؟! "

گفت: " دارم شهوت شهادت رو
تو خودم می خشکونم. "

من که تعجب کردم،
گفتم:
" شهوت شهادت دیگه چه صیغه ایه؟ "

گفت: " الان داشتم فکر می کردم
می رم شهید می شم.
بعد برام یه مجلس خوب می گیرن!
خوشحال شدم.

ولی من دارم
واسه خدا می رم میدون.
اینا که به خاطر خدا نیست.
برای همین دارم شهوت شهادت
رو می کُشم ... "

هنوز هم
جنازه ی سید بر نگشته.

#تلنگر
#تفڪر

ڪانال فرمانده شھید«مھدی‌صابری»
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw
💠 هنوز وقتش نشده 💠

تعریف میکرد تو حلب شبها با موتور ، حسن غذا و وسائل مورد نیاز به گروهش میرسوند .

ما هر وقت می خواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم .
یک شب که با حسن می رفتیم غذا به بچه هاش برسونیم .
چراغ موتورش روشن می رفت . 
چند بار گفتم چراغ موتور رو خاموش کن امکان داره قناص ها بزنند . 

خندید . من عصبانی شدم با مشت تو پشتش زدم و گفتم ما رو می زنند . 
دوباره خندید و گفت : مگر خاطرات شهید کاوه رو نخوندی .
 که گفته شب روی خاک ریز راه میرفت و تیر های رسام از بین پاهاش رد میشد 
نیروهاش میگفتن . فرمانده بیا پایین . تیر میخوری . 
در جواب میگفت . اون تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده .

حسن می خندید و می گفت نگران نباش اون تیری که قسمت من باشه ؛
هنوز وقتش نشده . 
و به چشم دیدم که چند بار چه اتفاقهای براش افتاد ، و بعد چه خوب به شهادت رسید ...

راوی : (شهید مصطفی صدرزاده)

#خاطرات_ناب_شهدا
#شهید_حسن_قاسمی_دانا


─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
https://telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw