•|غُلامِحُسَـــــین|•

#این_الفاطمیون
Канал
Логотип телеграм канала •|غُلامِحُسَـــــین|•
@Shahid_saberiПродвигать
136
подписчиков
6,39 тыс.
фото
1,16 тыс.
видео
1,81 тыс.
ссылок
کـانال رسمی شهید مدافع حریم ولایت میـــــرزا مــهدی صابــری "غلامحسین" فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) لشکـــــــــر ســـــــــــرافراز فــاطمیـون با مدیریت خانواده شــهید | ارتبـــاط با خادمین @Seyed_meisam76 | @karbala19427
Forwarded from اتچ بات
#این_الفاطمیون


#ایام_فاطمیه از شدت #عزاداری همیشه بدنش کوفته بود.

دوستانش می‌گفتند صدای گریه‌اش همیشه بلند بود.

به مادرش گفته بود تا #فاطمیه برمی گردد.
مهدی برگشت با نشانی از #حضرت_مادر

الحق که فاطمیونی بود .

عکس نوشت:هر سال خادم پا به کار ایام فاطمیه بود .


تا سالروز شهادتت چند قدمی نمانده

#شهادتت_مبارک
#فاطمیون
#ایام_فاطمیه
#شهید_میرزا_مهدی_صابری
#هدیه_صلوات

غلامحسین

@shahid_saberi
#این_الفاطمیون

#شهید مهدی حسینی
.
🔸شــ‌هید« مــ‌هدی حسینی»
🔸فرزند:حسین میرزا
🔸ولادت:1364/1/1
🔸شــ‌هادت:95/1/9
🔸محل شــ‌هادت:خناصر حلب
🔸محل دفن: قم - بــ‌هشت معصومه(س)

خاطره ای از شهید(به نقل از یکی از دوستان و هم رزمان شهید)



شهید«مهدی حسینی» جوانی تنومند و هیکلی بود و همیشه خنده برلب داشت،تقریبا 30 سالش بود.
از تو آموزشی باهاش آشنا شدم.
تو یه آسایشگاه بودیم،شایدم از تو بهداری....
چون هردومون تو آموزشی سرماخوردگی بدی گرفتیم و با گرفتن و رد بدل کردن دارو و قرص و شربت با هم آشنا شدیم.
یادمه یه روز تو آموزشی اینقدر حالش بد شد بیهوش شد و بردنش بهداری بهش سرم و آمپول زدن،چون خیلی تمرینات سخت بود.

🔹موهای بچه ها رو ماشین میکرد . روپوش زده بود شبیه قصاب ها شده بود، بهش میگفتیم قصاب!

🔹به خاطر تمرینات سخت و نفسگیر و دوری خانواده بچه ها خیلی از لحاظ جسمی و روحی خسته بودن.

🔹یه روز که نزدیک اذان ظهر برای نماز چند دقیقه ای به هممون استراحت داده بودن
من و دوستم سیدجواد نشسته بودیم که مهدی اومد پیشمون نشست و گفت چیه پکرین، تو خودتونین ،یکم با من صحبت کنین حالتون خوب بشه.
دوستم سیدجواد به مهدی گفت: مهدی تو زن و بچه نداری؟
مهدی گفت:چرا دوتا بچه دارم.

🔸ما بهش گفتیم مهدی تو دلت برا زن و بچت تنگ نمیشه؟
یه دفعه دیدم مهدی روشو کرد اون طرف...
وقتی روشو برگردوند چشاش پر اشک شده بود و گفت:
🔻 چرا، دلم تنگ میشه ،ولی عشق بی‌بی‌زینب دیوونم کرده!

🔶 مهدی از توی آموزشی همش میگفت:من شهید میشم و ما بهش میخندیدم،نگو اون راست میگفته ما نمیفهمیدیم

🔺هروقت باهاش شوخی میکردیم یه لبخندی میزد و میرفت،انگاری پیش ما بود ولی با ما نبود

🔺چند روز قبل شهادتش رفتیم مخابرات تلفن زدیم،
به من گفت: من با خانواده خداحافظی آخرم رو کردم من دیگه دارم میرم

🔺بسیار شجاع بود طوری که شب ها سر پست، هرکی کمی ترس داشت پیشش وایمیستاد تا ترسش بریزه، اخه جانشین فرمانده دسته بود.

🔺به خاطر همین شجاعتش قرار بود فرماندهی یک گروهان و ارشدی یک گردان رو بهش بدن.

🔺اما مهدی ما زمینی نبود و زیاد پیش ما نموند و شب که حرف فرمانده شدنش زده شد،فردا صبح تو درگیری که داشتیم بعد از اینکه داد زد گفت:یکیشونو زدم

▪️ اولین خمپاره شصتی که اومد پشت سر مهدی خورد زمین، و مهدی بال در بال ملائک پر کشید....

شادی روح پاکش صلوات

─═हई╬«ڪاناڸ رسمے شــ‌هید مہدے صابرے»╬ईह═─
telegram.me/joinchat/BsmY8DzPRVKd4da7nNHsGw