📆امسال ۳۱ ساله شدی!
یاد آن روز آفتابی افتادم؛
من در کنار مادرت نشسته بودم و به خاطراتش گوش میدادم،
روایتی از تُ را گفت که خنده امگرفت،سرخ شدم وبا لبخند سرم را به زیر انداختم،،
مادرت هم داشت میخندید،
شاید به فاصله چند ثانیه،خودم را جمعوجور کردم و سرم را بلند کردم،
و کاش...
با لبخند زُل زدم به چشم هایِآسمانیِبارانی اش...
💔جاخوردم!
😶اشک هایش سرازیر شده بود،فاصله گریه و خنده اش را نفهمیدم!!
اگر بگویم دلم برای مادرم تنگ شد و آتش گرفتم،دروغ نگفته ام!
یک لحظه عظمت مادر بودن،شکوه و جلالش را در مادرت دیدم...
امروز مادرت از همان خنده هایِمتصل به گریه دارد...
از همان ها که دلم را لرزاند...
از همانها که تُ را به خوابش کشاند!
♥️از همانها که دلم برایش تنگ شده...
دلم میخواست رو دربایستی راکنار بگذارم و بروم دستش را ببوسم و سرم را روی شانه اش بگذارم...
اما...
امشب،مادرت منتظر خوابِ تُ است تا آرام بگیرد،
مادر را منتظر نمیگذاری میدانم...
😊#تولدت_مبارک♥️جانِ مادر
♥️#شهیدحمیدسیاهکالی_مرادی☺️#مادران_شهدا🍃✍ #ادمین_نوشت👇👇🍃@Shahid_hamidsiahkalimoradi