کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید)
🔰فرازے از وصیتنامه
🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم...
ولے #حجاب ناموس اسلام
#حفظ بشه ...
#شهیـدمدافعحرمحسیـنحریرے
◽️مهدی به همراه تعدادی از دوستانش به دیدن آیتالله حقشناس رفته بودند که آیتالله از بین دوستانش، فقط به مهدی یک دستمال داده و گفته بود اشکهایی که برای امام حسین(ع) میریزی را با این دستمال پاک کن و آن را نگهدار تا در کفنت بگذارند؛ به دوستانش نیز گفته بود احترام این آقا را خیلی داشته باشید.
◽️بار دیگر که به دیدن ایشان رفته بودند، آیتالله به محض اینکه مهدی را میبیند گریه میکند..
◽️مهدی همیشه به جز روزهای عید لباس مشکی به تن داشت و معتقد بود که بعد از مصیبت حضرت زینب(س) باید همیشه عزادار بود.
◽️در آخر نیز به توصیه خودش تربت کربلا و دستمال اشکش را در کفنش گذاشتند.
مرتضی جان: می دانم که در «ملکوت حسینی» آن قدر سرت شلوغ است که برای امثال ما، فرصتِ بذلِ حتی گوشه ی چشمی نداری. می دانم که از شرابِ کهنه ی کربلایی، چنان سرمستی که حواست به ما «قبرستان نشینان عادات سخیف» نیست. می دانم که تا ابد، از ما خاکیان، بی نیازی. گوارای وجودت باد برادرم. نوش جانت سرورم. مقامِ «عند ربهم یرزقون» مبارکت باد.اماما برادرانت را ببخش.ببخش که حواسمان به روزمره گی های خودمان است.ببخش که فشارهای زندگی و ناملایمات اقتصادی و سیاسی(همان ها که تو هم خوب می دانی چیستند)، حساسیت هایمان را کم کرده .ببخش که اولویت هایمان، بدون این که متوجه باشیم عوض شده ببخش که کم آوردن هایمان را هزار گونه توجیه می کنیم . ببخش که در قد و قوارهی تو و یارانت نیستیم اما از شما دم می زنیم ببخش و از خدا هم بخواه، به حرمت خون تو و همه شهدای کربلایی دیگر، ما را هم کربلایی کند..انشالله
با اینکه تخصص بالایی داشت ولی با درخواست خودش دیدہ بان گـروہ آتشـبار شد ..! ساعتها پشت دوربین دیدهبانی میکرد، قرار بود در منطقهای عملیات انجام بگیرد ولی محسن مانع آن عملیات شد. گفتهبود در این منطقه زنوبچه دیده است، خیلی دقـت داشت طوری گرا بدهد که خونی به ناحق ریخته نشود...
شهید جواد جهانی در وصیت نامه خود از مسئولان شهر تقاضا کرد که پیکرش را بعد از شهادت در محل پارک خورشید مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است به خاک بسپارند تا شاید به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی از هنجار های اجتماعی رعایت شود.
برشى از وصيتنامه شهيد مدافع حرم جواد جهانى (سيدجواد)؛
چه زيباست «حجاب» ... حجاب همان «چادرى» است كه پشت در خانه سوخت ولى از سر خانم فاطمه زهرا سلام الله عليها نيفتاد ...
چو بخنـدی . . . همه غمهای جهان محو شود ؛ ای دل انگیزترین نغمه باران تو بخند
مگر نه آنکه گردن ها را باریک آفریدهاند تا در کربلای عشق آسانتر بریده شود ... "شهید آوینی"
رضا ؛ جوانِ رشيدی بود از دیار اصفهان که هميشه با لباس رسمیسپاه در منطقه حضور میيافت. در ۱۰ دی ماه سال۱۳۵۹ حین شناساییِ مواضع دشمن در آنسویِ کارون اسیر شد و بعثیها بعد از شکنجه سرش را از قفا بُریدند و بُردند..!
تصویر : آخرین بوسه پدر بر رگهای بریده پیکر بیسر فرزندش...
🌷روز شهادت علی آقا شنيديم يكی از رزمندههای افغانی تيپ فاطميون مجروح شده است. بنده خدا جايی افتاده بود كه امكان دسترسی به آنجا سخت بود، اما علی يك آرپي جی بر می دارد و به دو نفر ديگر از دوستانش می گويد من دشمن را مشغول میكنم شما مجروح را بياوريد. میرود و آرپی جی را هم شليك میكند، اما موقع برگشت مورد اصابت قرار ميگيرد و به شهادت ميرسد. ۱۶ مرداد ۹۵ كه شهيد شد پيكرش را دو روز بعد به جهرم آوردند.
🌹شهید محمد هادی امینی نسبت به غیبت بسیار حساس بود در هر مجلسی اگر بساط غیبت به راه می افتاد باجدیت موضوع صحبت را عوض میکرد یا از جمع خارج میشد نسبت به به نامحرم و چشم پوشی بسیارحساس و دقیق بود.
🌹 یکی از ویژگیهای اخلاقی شهید محمدهادی امینی ازدوران کودکی کمک به دیگران بود کمک کردن به دیگران در طول زندگی هادی یک اولویت محسوب می شد ازدوران کودکی که اصرار به پرداخت صدقه و کمک به فقرا و مستمندان بود تانوجوانی که باپول تو جیبی خود ازکودکانی که دستفروشی می کردند همه اجناس آنها را میخرید تا خانواده هایی که به خاطر خوراک و درمان به آنها رسیدگی میکرد وپس از شهادت هادی مطلع شدیم که دو نوجوان محصل رابه صورت سرپرستی حمایت و پشتیبانی میکرد.
✍به نقل از:پدر شهید
🌹در کوله بارم چیزی ندارم ؛ غیر از دلی مستِ شوقِ شهادت ...🕊🌹🌹
سر قبر #شهید_تورجی_زاده که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو
من هم دستم را روی قبر شهید تورجی زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که میدانی من چه میخواهم پس دعا کن تا به خواستهام برسم...
گاهـے پیش مـےآمد که پیش خودم فکر میکردم کاش شرایط طوری چیده نمیشد که محمدحسین بخواهد برود اما به محض این که این فکر به سرم میآمد به خودم مـےگفتم: خب اینکه خودخواهـے است! از اول هم قرار بود برای کارهایش پایه باشی قرار نبود که ترمز باشـے با این حرفها خودم را آرام میکردم ...
بـهم مـےگفت: همسرت که حسینـے باشـد، تـو را زهیـر میکنـد ...
✨اولین دیدارما دراواخر مردادماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود. حدوددوساعت باهم صحبت کردیم و حجب و حیای آقاوحیدمن راجذب کرد، آقاوحیدبه قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات وشرایط کاری اوفکرنمیکردم.
💫ما۵شهریور ماه۹۸نامزدشدیم وبیشتر رفتوآمدهای مادرآن دوران بود؛چون بعد ازعقدمان در۱۷آبانماه،شرایط آشوب در عراق پیش آمدکه رفت وآمدسردار سلیمانی وآقاوحیدبه عراق بیشترشد؛به همین خاطر مادردوره عقد زیادهمدیگر رانمیدیدیم.
🌷همسرشهیددرباره آرزوی شهادت همسرش میگوید:«درروز عقد،من به آقاوحید گفتم:«درلحظه جارےشدن خطبه عقد هردعایی کنی مستجاب میشود.»آقاوحیدخوشحال شد و لحظهای به فکررفت وپرسید:«هر دعایی؟!»گفتم:«بله.»
🌾بعدازشهادت آقاوحید مطمئن شدم که اوبرای شهادتش دعاکرده بود ودوماه بعد ازعقدمان دعایش به اجابت رسید.
💐امروز روز میلاد توست...🎀 و ما تمام دلتنگیهایمان را بہ جایِ تو درآغوش میڪشیم چقدرجایت میان ماخالیست...
من شنیدم . . . سر عشاق بہ دامان شماست و از آن روز سرم میل بریدن دارد هزاران جان شیرین هم اگر بود پرستـو بودم و وقت سفـر بود سـرم را دادهام ... الحمـدلله که مرگ بیشهادت دردسر بود
دوست دارم در منتهای بیکسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانهروز بماند. دوست دارم بدنم از زخمهای جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد و دوست دارم سرم را از پشت سر ببرند، همه این ها را دوست دارم زیرا نمیخواهم فردای قیامت که حضرت زهرا(س) برای شفاعت امت پدرش ظهور میکنند من با این جسم کم ارزش خود سالم حاضر باشم.
دوست دارم وقتی نامه عمل من باز شد و سراسر گناه بود حضرت اشارهای و نگاهی به بدن من کنند و بگویند به حسینم او را بخشیدم. انشاءالله خدا ما را فردای قیامت شرمنده حضرت امابیها(س) قرار ندهد. به ما رحم کن ای ارحم الراحمین! و ای ستارالعیوب! و ای غفار الذنوب!»
مرتضی جان: می دانم که در «ملکوت حسینی» آن قدر سرت شلوغ است که برای امثال ما، فرصتِ بذلِ حتی گوشه ی چشمی نداری. می دانم که از شرابِ کهنه ی کربلایی، چنان سرمستی که حواست به ما «قبرستان نشینان عادات سخیف» نیست. می دانم که تا ابد، از ما خاکیان، بی نیازی. گوارای وجودت باد برادرم. نوش جانت سرورم. مقامِ «عند ربهم یرزقون» مبارکت باد.اماما برادرانت را ببخش.ببخش که حواسمان به روزمره گی های خودمان است.ببخش که فشارهای زندگی و ناملایمات اقتصادی و سیاسی(همان ها که تو هم خوب می دانی چیستند)، حساسیت هایمان را کم کرده .ببخش که اولویت هایمان، بدون این که متوجه باشیم عوض شده ببخش که کم آوردن هایمان را هزار گونه توجیه می کنیم . ببخش که در قد و قوارهی تو و یارانت نیستیم اما از شما دم می زنیم ببخش و از خدا هم بخواه، به حرمت خون تو و همه شهدای کربلایی دیگر، ما را هم کربلایی کند..انشالله
شهید جواد جهانی در وصیت نامه خود از مسئولان شهر تقاضا کرد که پیکرش را بعد از شهادت در محل پارک خورشید مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است به خاک بسپارند تا شاید به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی از هنجار های اجتماعی رعایت شود.
برشى از وصيتنامه شهيد مدافع حرم جواد جهانى (سيدجواد)؛
چه زيباست «حجاب» ... حجاب همان «چادرى» است كه پشت در خانه سوخت ولى از سر خانم فاطمه زهرا سلام الله عليها نيفتاد ...
چو بخنـدی . . . همه غمهای جهان محو شود ؛ ای دل انگیزترین نغمه باران تو بخند
💐ویژگی بارز محمدمهدی شوخ طبعےو شیطنتهاےاوبود؛درتمام جمعها شادی میآورد وهمه آن رادوست داشتند.تمام خاطرات مااز محمد به خنده وشادی است؛حتےبه گونهاےشده که وقتےبر سرمزار محمد میرویم شروع به گریه کرده امابایادآورےخاطرات مشترکمان و شیطنتهایش،گریهمان ناخودآگاه بند میآید وباشادےبه خانه بازمیگردیم.با این که دوستانش وهممحلیهامان شبیه به اونبودند امامحمد دراخلاق،رفتار و درس به هیچ عنوان ازآنها تاثیر نمی گرفت ودردرسهایش بسیارموفق و نمرههای خوبی راکسب میکرد.
🌷اوبسیارباهوش بود،پدرمن ترک و مادرم عرب است وهیچکدام ازمااین دو زبان رایاد نگرفتیم به جزمحمد.اومتعلق به خانواده نبود،همه جاحضورداشت وبه همه کمک میکردهرموقع که به اونیاز داشتیم بدون هیچ هماهنگےواطلاع قبلی انگارکه نیرویےاورا به آنجابکشاند،سر میرسید ودرعوض تمام کمکهایش هیچ انتظارےازما نداشت.محمدارادت ویژهای به امام رضا(ع)داشت وهرسال۶تا۷بار براے زیارت راهےمشهد میشد.
💐مدتی بعداز عقدمون💍به قم رفتیم سعید دانشجوی شهرقم بود.بعداز زیارت خانم حضرت معصومه(س)ومسجد مقدس جمکران ومکان های زیارتی گفت: باید یجای دیگه هم بریم باهم به سمت گلزارشهدای شهرحرکت کردیم بین مزار شهدا قدم میزدیم تامن وبه سمت مزار شهیدی برد وگفت:بشین خانم:باشهید سلام واحوالپرسی کرد لبخندی زد من و به شهید معرفی کرد.میگفت:گفته بودم خانمم ومیارم پیشت خب الان آوردمش من باتعجب نگاهش میکردم.به من نگاه کرد وگفت:خانم این حسین آقادوستمه تواین شهر هروقت دلم میگیره میام پیشش وباهم صحبت میکنیم هروقت مشکلی دارم بهش میگم وکمکم میکنه خلاصه اینکه رفیقمه وهوامو داره.بهش گفته بودم که قرارِ ازدواج کنم خیلی هم کمکم کرد وقول دادم که شماروبیارم پیشش که الانم شمااینجایی.
🌷خیلی خوشحال بود وازشهدا صحبت میکرد.که همه باسن کم رفتن تاما الان راحت ودرامنیت باشیم میگفت مامدیون این شهداهستیم.طوری باشهید صحبت میکرد که انگارشهید روبروش نشسته و نگاهش میکنه.