‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری

#درد_جا_ماندن
Канал
Логотип телеграм канала ‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری
@ShahidEngineerhosseinhaririПродвигать
100
подписчиков
45,5 тыс.
фото
3,52 тыс.
видео
1,05 тыс.
ссылок
کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید) 🔰فرازے از وصیتنامه 🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم... ولے #حجاب ناموس اسلام #حفظ بشه ... #شهیـدمدافع‌حرم‌حسیـن‌حریرے
Forwarded from اتچ بات
گاهی بعضی انسان ها را یک یا دو بار ، یا یک روز ، یا حتی یک ساعت ، یا دمی بیشتر نمی بینی اما عمق تأثیری که از دیدار آن ها در تو ایجاد می شود آن قدر زیاد است که با هیچ تأثیر دیگری نمی توانی مقایسه اش کنی ، مثل تأثیری است که زمین خشک و تشنه ی کویر از باران می گیرد و تأثیری که جسم مرده از دم مسیح (ع)....

شهید حاج مرتضی مسیب زاده از این آدم ها بود . من سه بار بیشتر او را ندیده بودم اما در هر سه بار ، خاطره ی دیدارش آن قدر در من ماندگار شد که حرارت یادآوری آن را همیشه بعد از شهادتش در سینه ام احساس کرده ام ، چه دیداری که با او در دانشکده ی افسری ، وقتی سال ۸۳ به دیدار محمودرضا رفته بودم و چه وقتی بعد از شهادت محمودرضا به تبریز آمد .

حاج مرتضی بعد از شهادت محمودرضا مثل تنور آتش می سوخت....

آن روز وقتی آمد و بالای سر محمودرضا رسید گر گرفته بود .

نشست سرش را پایین انداخت و های های گریه کرد....

من پشت سرش ایستاده بودم ‌ شانه های مرتضی جوری تکان می خورد که من احساس می کردم الان تعادلش به هم می خورد و نقش زمین می شود....

هر چه کردم آن جا حرفی بزند ، مطلبی بگوید ، نکته ای یا خاطره ای از محمودرضا یا دیگر شهدا بگوید چیزی نگفت و سکوت کرد....

اما سکوتش طولی نکشید که شکست . مرتضی یکهو منفجر شد...

سرش را رو به آسمان گرفت و فریاد زید :

خداااااا ، سر مزارش آمدم آرام نشدم ، کوثر را بغل کردم آرام نشدم....

حالا #درد_جا_ماندن را تحمل کنم یا #درد_فراق را؟

مرتضی آن جا مثل آدم های مجنون و بی قرار دور خودش می چرخید و گریه می کرد....

هیچ کس را بعد از شهادت محمودرضا مثل حاج مرتضی ندیدم . اشک و آه حاج مرتضی ، اشک و آه غم و اشک روضه نبود ، #تمنای_شهادت بود و چقدر هم زود به آن رسید....

یادم نمی رود که وقتی در دانشکده ی افسری خواستیم با جمع بچه ها عکس یادگاری بگیریم ، مرتضی یکهو از جمع جدا شد و مثل این که چیزی یادش افتاده باشد گفت : #شش_گوشه.... شش گوشه .....

و رفت و پوستر بزرگی از ضریح امام حسین (ع) را آورد و گرفت جلوی سینه اش و به عکاس گفت : حالا بگیر !

حاج مرتضی در ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ مظلومانه در سوریه به شهادت رسید و به یارانش پیوست .

یکی از لباس های ورزشی محمودرضا را از من خواسته بود ، قول داده بودم آن را از کوثر محمودرضا بگیرم و به دستش برسانم اما مرتضی سبکبال بود و خیلی زود رفت پیش محمودرضا . ما ماندیم و عهد وفا نشده مان....

#شهید_مرتضی_مسیب_زاده
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#شهدای_جبهه_مقاومت
#جبهه_مقاومت
#مقاومت
#سوریه
#مدافعان_حرم
#شهدای_مدافع_حرم

به روایت از برادر شهید محمودرضا بیضائی

#سالروزشهادت‌شهیدمرتضی‌مسیب‌زاده

•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
‌شهید‌مهندس‌‌حسین‌حریری
Photo
گاهی بعضی انسان ها را یک یا دو بار ، یا یک روز ، یا حتی یک ساعت ، یا دمی بیشتر نمی بینی اما عمق تأثیری که از دیدار آن ها در تو ایجاد می شود آن قدر زیاد است که با هیچ تأثیر دیگری نمی توانی مقایسه اش کنی ، مثل تأثیری است که زمین خشک و تشنه ی کویر از باران می گیرد و تأثیری که جسم مرده از دم مسیح (ع)....

شهید حاج مرتضی مسیب زاده از این آدم ها بود . من سه بار بیشتر او را ندیده بودم اما در هر سه بار ، خاطره ی دیدارش آن قدر در من ماندگار شد که حرارت یادآوری آن را همیشه بعد از شهادتش در سینه ام احساس کرده ام ، چه دیداری که با او در دانشکده ی افسری ، وقتی سال ۸۳ به دیدار محمودرضا رفته بودم و چه وقتی بعد از شهادت محمودرضا به تبریز آمد .

حاج مرتضی بعد از شهادت محمودرضا مثل تنور آتش می سوخت....

آن روز وقتی آمد و بالای سر محمودرضا رسید گر گرفته بود .

نشست سرش را پایین انداخت و های های گریه کرد....

من پشت سرش ایستاده بودم ‌ شانه های مرتضی جوری تکان می خورد که من احساس می کردم الان تعادلش به هم می خورد و نقش زمین می شود....

هر چه کردم آن جا حرفی بزند ، مطلبی بگوید ، نکته ای یا خاطره ای از محمودرضا یا دیگر شهدا بگوید چیزی نگفت و سکوت کرد....

اما سکوتش طولی نکشید که شکست . مرتضی یکهو منفجر شد...

سرش را رو به آسمان گرفت و فریاد زید :

خداااااا ، سر مزارش آمدم آرام نشدم ، کوثر را بغل کردم آرام نشدم....

حالا #درد_جا_ماندن را تحمل کنم یا #درد_فراق را؟

مرتضی آن جا مثل آدم های مجنون و بی قرار دور خودش می چرخید و گریه می کرد....

هیچ کس را بعد از شهادت محمودرضا مثل حاج مرتضی ندیدم . اشک و آه حاج مرتضی ، اشک و آه غم و اشک روضه نبود ، #تمنای_شهادت بود و چقدر هم زود به آن رسید....

یادم نمی رود که وقتی در دانشکده ی افسری خواستیم با جمع بچه ها عکس یادگاری بگیریم ، مرتضی یکهو از جمع جدا شد و مثل این که چیزی یادش افتاده باشد گفت : #شش_گوشه.... شش گوشه .....

و رفت و پوستر بزرگی از ضریح امام حسین (ع) را آورد و گرفت جلوی سینه اش و به عکاس گفت : حالا بگیر !

حاج مرتضی در ۱۴ خرداد ۱۳۹۵ مظلومانه در سوریه به شهادت رسید و به یارانش پیوست .

یکی از لباس های ورزشی محمودرضا را از من خواسته بود ، قول داده بودم آن را از کوثر محمودرضا بگیرم و به دستش برسانم اما مرتضی سبکبال بود و خیلی زود رفت پیش محمودرضا . ما ماندیم و عهد وفا نشده مان....

#شهید_مرتضی_مسیب_زاده
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#شهدای_جبهه_مقاومت
#جبهه_مقاومت
#مقاومت
#سوریه
#مدافعان_حرم
#شهدای_مدافع_حرم

به روایت از برادر شهید محمودرضا بیضائی

#سالروزشهادت‌شهیدمرتضی‌مسیب‌زاده