کانال رسمی مهندس شهید حسین حریری(تحت نظارت خانواده شهید)
🔰فرازے از وصیتنامه
🥀من حاضرم مثل علے اڪبر امام حسین(ع) #ارباً_اربا بشم...
ولے #حجاب ناموس اسلام
#حفظ بشه ...
#شهیـدمدافعحرمحسیـنحریرے
✍هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.
یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.
پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.
پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…
✍هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.
یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.
پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.
پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…
✍هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.
یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.
پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.
پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…
✍هر چقدر تقلا مے ڪردیم، #اسمش را نمے گفت. فقط وقتے با اصرارهاے ما مواجه مے شد مے گفت:بسیجے ام…پیرمردے گندمگون و چهار شانه بود.
یڪ بار ڪه براے #مرخصے رفته بودم قم،تو خیابان دیدمش. ڪنجڪاو شدم. #دنبالش ڪردم.رسیدم به یڪے از محله هاے فقیر نشین همین ڪه خواست در خانه را باز ڪند، من را دید. #رنگش پرید.لبخندے زد و با محبت مرا به داخل تعارف ڪرد.
پیرزنےنابینا به استقبال من آمد.پیرمرد گفت: همسرم است،تنها #فرزندمان ڪه #شهید شد،حتے #خاڪسترے هم از جنازه اش نیامد. مادرش آنقدر #گریه ڪرد که #نابینا شد. بعد هم به من گفت: برو نگذار تا #اسلحه ے پسرم زمین بماند.
پیرمرد چند ماه بعد تو عملیات #مفقودالاثر شد. وقتے برای بردن خبر پیرمرد،به همان محله رفتم اطلاعیه #فوت پیرزن،من را پشت در میخکوب ڪرد…