🔻قوس قزح مجاز | داستانی از
نعلین
های آلبالویی نوشته
#مهدی_نورمحمدزاده(پروندهکتاب
#نعلین_های_آلبالویی)
«...قبل اینکه بهش اشاره کنم فقط یکی سفارش بدهد، گوشی را قطع میکند. حالم از ساندویچ و پیتزا بههم میخورد. شاید یکسالی میشود که مشتری "پیتزا پنگوئن" شدهایم و دیگر فهیمه دستش گرم نمیشود برای پختن غذای خانگی. حق هم دارد بهنظرم.
"غذای گرم، مال خونۀ گرمه. وقتی تو حواست به من و خونه نیست، انگار همهچیز یخ زده. تو واقعاً منو دوست داری؟!".
بعضیوقتها از خودم بدم میآید. نمیدانم اگر فهیمه بداند که ساعتها با یکزن غریبه چت میکنم و درددل میگویم، چه احساسی نسبت به من خواهد داشت. اصلاً باورش میشود که من اهل خیانت باشم؟!
کاش کمی باهوش بود، آنوقت حتماً چیزهایی بو میکشید. از ساعتها سکوت و ور رفتن من با گوشی و کانال
های ماهواره. اصلاً کاش خودش همهچیز را میفهمید. شاید آنوقت، اینقدر داغون و افسرده نمیشدم!
"معلومه که دوستت دارم! من فقط کمی گرفتارم. میخوام مدتی تنها باشم و تو خودم. همین!"...»
🔗 متن کامل این داستان را در سایت شهرستان ادب بخوانید.
☑️ @ShahrestanAdab