خلاصه ای از یادداشت
#شهریار_شفیعی بر کتاب
#نامت_را_بگذار_وسط_این_شعر سروده
#محمدرضا_شرفی_خبوشان منتشر شده از نشر
#شهرستان_ادب :
«نامت را بگذار وسط این شعر» عنوان مجموعۀ شعر سپیدِ محمدرضا شرفی خبوشان است که از طرف انتشارات شهرستان ادب در 78 صفحه در سال 13911 به چاپ رسیده است. عموماً اشعار این مجموعه، شعرهایی برای جنگ هستند.
با استناد به مقدمۀ مرحوم
#سید_حسن_حسینی ، در مقدمۀ کتاب وزین «گزیدۀ شعر جنگ و دفاع مقدس» ، اینک ما به لحاظ شعری در دورۀ دفاع مقدس قرار داریم. با این نتیجه، اشعار کتاب «نامت را بگذار وسط این شعر» نیز در زمرۀ اشعار دفاع مقدس قرار میگیرند.
من بنا دارم دیدگاههای خودم در مورد این کتاب را، شعر به شعر جلو ببرم و طبیعی است که نکات برجستهتر را در اینجا ذکر خواهم کرد. از شعر دوم این کتاب به نام «سلام یا اخی» شروع میکنم.
این شعر، حرفهای یک رزمندۀ ایرانی خطاب به یک سرباز عراقی است که هر دو، جان خود را از دست داده و به گواهی سطری از همین شعر، روی هم افتادهاند. به نظر بنده، ذات این مکالمه در نوع خود، و در میان اشعار دفاع مقدس کمنظیر است، و این دست تازگیها را، چندین و چند بار، در طول این کتاب تجربه میکنیم. البته کمنظیری از منظر نگارندۀ این سطرها.
در این شعر، رزمندۀ ایرانی متکلّم وحده است و ما حرفی از زبان سرباز عراقی نمیشنویم. این شعر در سه قسمت اتفاق افتاده و ظاهراً هر قسمت، در یک بازۀ زمانی رخ میدهد. جملات جالبی از زبان رزمندۀ ایرانی میشنویم، اینکه: «نگران نباش / دستم زیر سرت خواب نمیرود / فقط اگر میتوانی دست چپت را از روی سینهام بردار / خیلی دلم میخواهد، بتوانم / یک بار دیگر قرآن جیبیام را بردارم / لایش را باز کنم و / به امام و دخترم نگاه کنم»
یا وقتی در قسمت دوم این شعر، میگوید که از بوی عربها بدش نمیآید و از بوی کسانی بدش میآید که آنها را به جان هم انداختهاند. در کل، در این شعر سه قسمتی؛ میشد کمی از اطناب پرهیز کرد و به نظر من، قسمت سوم این شعر، درخشانترین قسمت است: «صدای بیلچه و ناخن و گریه میآید/ آمدهاند تفحص/ دلم نمیآید دستم را از زیر سرت بردارم/ اما باید بروم / دخترم حتماً عروس شده / و مادرم هنوز خودش را زنده نگه داشته است / میگویم تو را هم بدهند به همقطارانت اخی جان / اگر شد / به سارهایی که از گورستان بغداد رد میشوند / بگو خبرت را بیاورند تهران / دلم برایت تنگ میشود اخی / خداحافظ.»
یکی دیگر از نکات مثبت این کتاب، آشناییزداییهای برخی اشعار است. در صفحۀ 20 این کتاب، سه شعر کوتاه به نام «سه اپیزود» هست که از کلمات یوسف، یونس و سلیمان استفاده شده و شاعر از پیشزمینۀ ذهنی و عقبۀ تاریخی آن کلمات، آشنایی زدایی انجام داده ست. برای نمونه یکی از آن سه شعر، در ادامه میآید:
«نگاه سلیمان / به دستی جزغاله در میدان مین / گویی جهان / گویی جهان / در انگشت دیو است.»
محمدرضا شرفی خبوشان یک تیزهوشی در این مجموعه به کار برده که چند شعر را به زبان محاوره نوشته، و این شکستگی در زبان اشعار، که مخاطب بعد از خواندن چند شعر به زبان رسمی، شعری به زبان محاوره میخواند و میزان صمیمیت و میزان برقراری ارتباط خواننده با شعر بیشتر میشود.
روایت غیرخطی، به نظر من، از جمله تکنیکهایی است که میتواند شعر سپید را جذابتر کند. البته که مشکلی با روایت خطی ندارم؛ ولی به نظرم، کنش و واکنشی که در روایت غیرخطی بین متن و ذهن مخاطب اتفاق میافتد، این روایت را جذابتر کرده و مخاطب را بیشتر در اندیشۀ کشف پیام شاعر و شعر غوطهور میکند. یکی از نمونهها برای این نوع از روایت، شعر صفحۀ 61 به نام «بالا را نگاه میکنیم» است.
و در آخر؛ با خودم بسیار کلنجار رفتم تا یک شعر کامل را به عنوان بهترین شعر انتخاب کنم که کار بسیار سختی است، انتخاب تنها یک شعر از میان اینهمه شعر درخشان. از منظر من، درخشانترین اثر این کتاب، مکالمۀ چهار جانباز در شعر «تا آخر دنیا» است که در ادامه میآید:
«چقدر خندیدیم / به مرتضی گفتم: / تا وقتی بمیری / مجبوری مؤدب باشی / چون پایی نداری که دراز کنی. / یحیی گفت: / -از تهِ گلویش- / دَمِ خودم گرم / دیگر سر کسی داد نمیزنم. / اصغر مرده بود از خنده / به آستینهای خالیاش نگاه کردیم؛ / دستی نداشت / که دراز کند. / تا آخر دنیا / توی سفرۀ کسی / دست نمیبرد. / چقدر خندیدیم! / تا آخر دنیا / تا آخر دنیا، امّا / همۀ ما دل داشتیم / و آن شب / با دلهای واماندهمان / آنقدر خندیدیم / که حتی اشک از گوشۀ تنها چشم من / بیرون آمد.»
کاملِ این یادداشت را اینجا بخوانید:
http://shahrestanadab.com/Content/ID/7144کانال تخصصی کتب
#شعر و
#داستان :
https://telegram.me/joinchat/EdcRYkFeXyEXM8LbUypQ-A