شعر : باز دانشگاه
"حضور مبهم پاييز و باز دانشگاه
و لحظه های غم انگيز و باز دانشگاه
تو گرم درسی و من گرم کندن اسمت
به گوشه گوشه ی هر ميز و باز دانشگاه"
دم غروب و حضور خسته اشياء
هوای وسوسه آميز و باز دانشگاه
دوباره قصه سيب است و آدم و حوا
دوباره قصه پرهيز و باز دانشگاه
حديث يک حضور بزرگ و دل تنگ است
حديث کاسه لبريز و باز دانشگاه
...و عاقبت من و تو می رويم و می ماند
دوباره زخم دل ميز و باز دانشگاه
#شعر_دانشجویی