@selseleyemoyedost
#داستان_کوتاه
#شاهزاده و
#دختر_خدمتگزارسال ها پیش در چين باستان
#شاهزاده ای تصميم به
#ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصميم گرفت تمام
#دختران جوان منطقه را دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند
وقتي خدمتکار پير قصر ماجرا را شنيد به شدت
#غمگين شد. چون دختر او مخفيانه
#عاشق شاهزاده بود ، دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت . مادر گفت : تو
#شانسی نداری ، نه ثروتمندی و نه خيلی زيبا
دختر جواب داد : می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ، اما
#فرصتی است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم
روز موعود فرا رسيد و
#شاهزاده به دختران گفت : به هر يک از شما
#دانه ای می دهم ، کسی که بتواند در عرض 6 ماه زيباترين
گل را برای من بياورد ،
#ملکه آينده چين می شود
#دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در
#گلدانی کاشت
سه ماه گذشت و هيچ گلی سبز نشد ، دختر با
#باغبان های بسياری صحبت کرد و راه
گل کاری را به او آموختند ، اما بی نتيجه بود ، گلی نروييد
روز ملاقات فرا رسيد ، دختر با گلدان
#خالی اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام
گل بسيار زيبايی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند
لحظه موعود فرا رسيد
#شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و در پايان اعلام کرد دختر خدمتکار
#همسر آينده او خواهد بود .
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در
#گلدانش هيچ گلی سبز نشده است .
#شاهزاده توضيح داد : اين دختر تنها کسی است که گلی را به
#ثمر رسانده که او را سزاوار همسری
#امپراطور می کند :
#گل_صداقتهمه دانه هايی که به شما دادم عقيم بودند ،
#امکان_نداشت گلی از آنها سبز
⭕️⭕️