@Selseleyeآن روز باد میآمد و موهای او را پریشان میکرد...
آن روز در باغهای درگزین راه نمیرفتم، پا بر روی ابرها میگذاشتم و ابرها مرا با خود میبردند و میرقصاندند. دیگر به پروانهها سرگرم نمیشدم، هیچ گلی را هم نچیدم، حتی کنار چشمهای که از زیر سنگها بیرون میزد و ماهیها را خنک میکرد، ننشستم و به صورتم آب نزدم، گفتم شاید از یادم برود. مدام به خود میگفتم چه شکلی بود؟
مادر گفت:«کی چه شکلی بود؟»
چه میدانم مردی بود که به خاطر موهاش باد سختی در گرفته بود...
خدا بخواهد که باد سرِ بازی داشته باشد، حالا با موهای او یا با دل من، چه فرقی میکند؟...
مادر گفت:«امروز تو چهت شده؟ خودت میفهمی نوشا؟»
خندیدم و گفتم:«بله مامان، من امروز حال خوشی دارم.»
«چی خوشحالت کرده؟»
« باد »
#عباس_معروفی#سال_بلوا⭕️⭕️