@Selseleyeاين طوفان كه در جان مولانا جلالالدين سفر ميكرد بر زبان او هم گذر ميكرد. زير و زبر شوندگي كه صفت جان او بود، ورد زبان او هم بود و مگر هميشه چنين نيست؟
آنچه در جان ميگذرد، بر زبان هم ميگذرد. بي سبب نبود كه او اين همه از شِكَر و
#شيريني هم سخن ميگفت، آخر جانش
#شكرستان بود، و شیرینی و حلاوتي را كه او در كام داشت اگر بر عالم قسمت ميكردند، اقيانوسها پر از شربت ميشدند:
زان عشوه شيرينش و آن خشم دروغينش
عالم
شكرستان شد، تا باد چنين بادا
لاجرم قيامتي در هستي او قائم شده بود كه واژههاي رستاخيزي "زير و زبر" اين همه بر زبانش ميگذشتند.
🍃به ديوان بيست شاعر ديگر سري كشيدم از
#حافظ و
#سعدي گرفته تا
#انوري و
#سنايي و
#عطار و
#خاقاني و
#سعد_سلمان و
#جامي و
#فروغي و... چندانكه اوراق دفترشان را زير و زبر كردم از "گفتمان زير و زبر" نشاني نيافتم، ايمان آوردم كه كلام
#مولانا "از كان جهاني دگر است". گويي آتش روانش و سوزش جانش خون ديوانه قيامت را در رگ هاي ديوانش روانه كرده است.
مولانا صفت قيامت را ابتدا از قران آموخت كه واقعه يي "خافضه رافعه" است يعني زير و زبر كننده. و آنگاه اين قيامت را در مصاحبت با
#شمس_تبريزي تجربه كرد: مرده بود و زنده شد. گريه بود و خنده شد. فاني بود و پاينده شد. و چندان زير و زبر شد كه اگر يوسف بود، اينك يوسف زاينده شد.
و آنگاه
#قيامت_عشق را در جان هر عارفي حاضر ديد و دانست كه تا قيامت كسي قائم نشود و دوباره از خاك وجود خود بر نخيزد و تولد نوين نيابد، در زمره اولياء و اصفياء حق در نمي آيد.
در درونشان صد قيامت نقد هست
كمترين آنكه شود همسايه مسـت
كار مردان روشني و گرمــي است
كار دونان حيله و بي شرمي است
كمترين حظي و سهمي كه از قيامتِ جوشانِ جانِ عارفان به همنشينان و همسايگان مي رسد، اين است كه آنان را موقتن
#مست و
#گرم مي كنند. حضور و حديث شان شیرینی و حلاوت و حرارتي دارد كه از وراء حجاب ستبر قرنهاي طولاني مي تواند همچنان جان مشتاقان را به
#رقص و طرب در آورد.
#عبدالکریم_سروش⭕️⭕️