@selseleyemoyedostدرست عین
#دکتر_شریعتی!
#احسان_محمدی 1️⃣ «کلاس پنجم(دبیرستان) که بودم پسر درشت هیکلی ته کلاس ما مینشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود، آن هم به سه دلیل؛ اول آنکه کچل بود، دوم اینکه سیگار میکشید و سوم - که از همه تهوع آورتر بود- اینکه در آن سن و سال، زن داشت!...
چند سالی گذشت یک روز که با همسرم ازخیابان می گذشتیم، آن پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم در حالیکه خودم زن داشتم، سیگار میکشیدم و کچل شده بودم! تازه فهمیدم که خیلی اوقات آدم از آن دسته چیزهای بد دیگران ابراز انزجار میکند که در خودش وجود دارد.»
[خاطره ای منسوب به دکتر علی شریعتی/ بازنشر شده در کتاب «کلید اسرار زندگی»، نوشته محسن تیموری، نشر آموت]
2️⃣ چندسال پیش که جوان تر بودم وقتی مردها و زن های میانسال را در خیابان می دیدم که موقع راه رفتن با خودشان حرف می زنند، دست شان را توی هوا تکان می دهند و آن چنان غرق در دنیای خودشان هستند دلم می سوخت، پیش خودم فکر می کردم چه اتفاقی ممکن است یک مرد، یک زن را اینطور به هم بریزد که حتی زمان و مکان را یادش برود؟
امروز صبح وقتی به سمت دانشگاه می آمدم، یک دفعه چشمم به دستم افتاد که داشت توی هوا، جلوتر از خودم تکان می خورد. ایستادم. یک دفعه یاد همه زن ها و مردهایی افتادم که قضاوت شان کرده بودم. دیدم دارم با خودم حرف می زنم. وسط خیابان. به این فکر کردم که حتماً دختر یا پسر جوانی من را از دور دیده و پوزخند زده که؛ ببین داره با خودش حرف می زنه!
یاد آن حکایت شریعتی افتادم که یک وقت هایی بلاهایی که فکر می کنی از تو دورند اینطور سر خود آدم می آیند! ترسناک بود. حس اینکه چه حجمی از آوار روی زندگی مان ریخته که هنوز چهل سال نشده وسط خیابان دارم با خودم حرف می زنم... این روزها تعدادمان دارد زیاد می شود.
▪️ فدای سر مسئولانی که با وعده بهشت، زندگی مان را به
#جهنم تبدیل کردند! حتی ما اگر از سر قصورتان بگذریم، بعید است خدا بگذرد که با جان و جوانی ما، با موی سفید پدران ما، با قلب شکسته مادران مان چه کردید... چه کردید...
⭕️⭕️