🍂 #چند_سطر_از_کتاب«یه سویسی اومد اینجا زندگی کنه، خیلی سال پیش، تو یه کلبهی ویرانه ته جزیره. اونجا، زیر صورت فلکی عقاب. هم سن الان من بود. تمام عمرش به ساعتسازی و مطالعه دربارهی یونان گذشته بود. حتی خودش با استفاده از خودآموز، یونانی باستان یاد گرفته بود. خودش کلبه رو تعمیر کرد و آب انبارو تمیز کرد و چندتا ایوان ساخت. باورت نمیشه، ولی تمام زندگیش شد بز. اول یکی نگه میداشت، بعد دوتا. بعد یه گلهی کوچک. تو همون اتاقی میخوابیدند که خودش هم میخوابید. همیشه خوش لباس، همیشه عطر و ادوکلن زده، سویسی بود دیگه. گاهی اوقات موقع بهار میاومد سراغ من و به سختی حرمسراش رو دور از خونهم نگه میداشتم. پنیر معرکهای درست میکرد ـ تو آتن به قیمت خیلی بالایی فروش میرفت. ولی تنهای مطلق بود. هیچکس براش نامه نمینوشت. به دیدنش نمیاومد. کاملا تنها. و بهنظرم شادترین مردی بود که به عمرم دیده بودم.»
«آخرش چی شد؟»
«سال 1937 مرد. حملهی قلبی. دو هفته بعد جسدش رو پیدا کردند. همهی بزهاش هم مرده بودند. به خاطر زمستان در خونهش رو قفل زده بود که بزها نتونند برند بیرون.»
(ص 123)
@sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#مجوس#جان_فاولزبرگردان:
#پیمان_خاکسار #نشر_چشمه