#قسمت_شانزدهم#رمان_چه_كسي_باور_مي_كند#روح_انگيز_شريفيان@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂گفت: يك دفعه ديگر بگذار .
گفتم : بيا نزديكتر بنشين
، نمی خواهم صدایش را زیاد بلند کنم.
گفت: می شنوم.
نوار از اول گذاشتم. گاهی از پنجره به آسمان نگاه می کرد. آهنگ که تمام ش. گفت: این را باید شب گوش کرد. وقتی که ماه تقلا می کند خودش را از زیر و گوشه کنار ابرها بیرون بکشد.
پرسیدم: پس دوست داشتی؟
ـ دوست داشتن چیزهای قشنگ خیلی راحت است.
ـ من از همان اول که آن را شنیدم یاد مهتاب افتادم.
گفت: مثل بستنی است.
گفتم: مثل رنگ سرمه ای است، مثل مهتاب است.
دستی روی سرش کشید: یک دفعه دیگر بگذار.
فروشنده مغازه صفحه فروشی مرد با ذق و خوش اخلاقی است.دفعه بعد که به آن جا می رود و می پرسم که بتهوون آهنگ دیگری در مورد مهتاب ندارد، می گوید: آهنگ های زیبای دیگری دارد که اگر بشنوید حتماً به اندازه سونات مهتاب خوشتان می آید.
سکوت می کنم، نمی دانم
چه بگویم. در خانه ما موسیقی فقط همان است که از رادیو می شنویم.
فروشنده از سنفونی های بتهوون می گویئ و اضافه می کند: سنفونی شماره پنجش را روی صفحه دارم.
می گویم: ما فقط ضبط صوت داریم.
لبخندی می زد و می گوید: برای شما که دختر خانم با علاقه ای هستید می توانم روی نوار ضبط کنم.
برای گرفتن نوار که می روم، می گوید: چون نوار جا داشت یک قسمت از سنفونی شماره شش او را هم برایتان ضبط کردم.
و در فرصتی که پول می دهم می گوید: هر یک از کارهایش داستان و معنایی دارد.
می پرسم: مثل مهتابش؟
ـ به سنفونی شماره پنجش می گوید: این طور به در می کوید.
و در پاسخ نگاه پرسش آمیز من اضافه می کند: گوش که بدهید متوجه می شوید.
ـ و...؟
ـ اسم سنفونی شماره شش پاستورال است. یعنی سنفونی شبانی، پر از آوازهای جنگل، توفان و نغمه های نی چوپان و پرنده ها است. یکی از زیباترین کارهای موسیقی چهانی است.
علاقه و بی اطلاعی مرا که می بیند اضافه می کند: کتابی در تفسیر موقسیق هست. تا چند وقت پیش یکی دو نسخه داشتم. در آن کتاب کارهای معروف تفسیر و تحلیل شده. احتیاج نیست که آدم موسیقی دانباشد و از رمز و راز موسیقی سر در بیاورد تا بنواند بتهوون را دوست داشت باشد.
می گویم: دوست داشتن چیزهای زیبا خیلی راحت است.
می گوید: کاملاً حق با شما است. بتهوون مانند چشمه ای ست زلال و جوشان. بتهوون برای هر شنونده چیزی دارد. برای همین هم بتهوون شده.
می گویم: خوش بحال شما که توانید هر آهنگی دوست دارید گوش کنید.
لبخندی می زند و من تا بناگوش سرخ می شوم. قط سالها بعد است که می توانم به ساده دلی خودم مانند آن فروشده بخندم.
از آن پس با موسیقی بتهوون به دنیایی تازه راه پیدامی کنم
و قدم به قدم به دنبال آن کشیده می شوم. دنیایی کاملاً
نا آشنا با افسونی بی پایان.
می گویم
چه زیباست.
می گویی
چه آرامشی دارد.
می گویم: باورنکردنی است.
می گویی: من
باور می کنم...
می گوید:
چه خوب می شد به مریض هایی که برای پیچیدن نسخه می آیند، بگوییم به جای خوردن آن دواها بنشینند و به سنفونیهای بتهوون گوشی دهند و ببینند چقدر حالشان بهتر می شود.
می خندم و می گویم: آن وقت بابام و داروخانه اش را ورشکست می کردی.
ـ اما قبل از این که ورشکست شود، ول مرا بیرون می کرد.
ـ
چه بهتر، آن وقت دیگر دلت از دواها به هم نمی خورد.
ـ از یک چیز دیگر بهم می خورد.
ـ از
چه چیز؟
ـ فرق نمی کند دوا یا غیر دوا، بهر حال آدم همیشه از یک چیز حالش بهم می خورد. بعدها نواری رست می کنیم که راز من و اوست. نوار با صدای سازهای زهی سنفونی شماره شش شروع می شود، نغمه هایی در جنگل می پیچد و میانشان در گوشه کنار پرنده ای می خواند بلبلی چهچه می زند هدهدی صدا می کند، باد میان درخت ها می پیچد اما پیش از آن که توفان شروع شود آن جا که نغمه ها کوتاه و آهسته می شوند، ناگهان مهتاب بر درختان تاریک طالع می شود، ابرها در حرکت اند و سکوت همه جنگل را پوشانده است و در لحظه ای که محصور زیبایی هستم سرنوشت با همه نیرویش به در می کوید. از این نوار یکی من دارم رستم. هیچ کس راز آن را نمی دانند. این نوار برایم مانند قرص های آرامش بخش است. رستم به خاطر این نوار یک ضبط صوت خرید. می خواست آن آن را به من بدهد گفتم: نه.
گفت: برایت یکی می خرم. از حقوقم.
گفتم: نمی خواهم.
پرسید: چرا؟
حالا از خودم می پرسم چرت و طنین آن چون فریادی در دلم می پیچد.
گفتم: نمی خواهم دیگر.
چیزی نگفت. دستش را توی موهایش فرو برد و آنها را بهم ریخت و صافشان کرد، به هم ریخت و صافشان کرد.
@sazochakameoketab🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂