...
نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ برآر رایت خون
به جنون صلابت صخرهٔ کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا، صف انتظار بشکن
ز برون کسی نیاید، چو به یاری تو این جا
تو ز خویشتن برونآ سپه تتار بشکن
شب غارت تتاران همه سو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایه دیو سار بشکن
سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی
تو خود آفتاب خود باش، طلسم کار بشکنبسرای تا که هستی، که سرودنست بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
@Sazochakameoketab 🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂#شفیعی_کدکنی