⚜ثقلین⚜

#چند_خط_عشق

خودش می خواهد که برود.

- ای وای....ای امان...ای داد...
اسماء دارد تابوتی را می سازد که قولش را به فاطمه داده و فاطمه هم او را به خاطرش تحسین می کند. اسماء فکر نمی کرده زنده بماند و چنین روزی را ببیند. به بانو خدیجه هم همین را گفته، وقتی بانو خدیجه هنگام مرگ برای فاطمه اش بی تابی می کرده و می گفته نیستم که دخترم را تر و خشک کنم. اسماء می گوید اگر زنده بودم، قول می دهم کنارش باشم و همان کاری را بکنم که تو می خواهی. و هرگز فکر نمی کرده مرگ فاطمه چنین زود باشد. به قولش عمل می کند. همان کارهایی را برای فاطمه می کند که اگر بانو خدیجه زنده می بود، می کرد. جزء خاطرات خوبش است که شب عروسی فاطمه، وقتی رسول خدا می فهمد که اسماء در پی برآوردن آزوی خدیجه است، سخت به گریه می افتد. اسماء می گوید حس مادری نسبت به فاطمه از همان شب در من بیدار شد و با من ماند، آن قدر که فاطمه زایمانی نکرد که من کنارش نباشم. اگر اولین نفر نبوده باشم که حسن یا حسین یا زینب را دیده، دومین نفر حتما من بوده ام. پیش فاطمه می ماندم و خودش و بچه هاش را تر و خشک می کردم تا سرپا شود. اسماء می گوید با حس مادری نسبت به فاطمه خوش بودم و او را اگر نه بیشتر از بچه های خودم به اندازه آن ها دوست می داشتم. اما هرگز دلم نمی خواست من در این دنیا باشم و او نباشد. فکر نمی کردم روزی برای دختر گلم تابوتی درست کنم که در آن بخوابانندش و سوار بر آن به قبرستانش ببرند و در خاکش کنند....
علی گفت: ((مادرتان پیش از مرگ او را از ما در رباید، حتی ریزترین نکته ها را هم اداره کرد، حتی مقدار عطری را که پس از مرگ باید به تنش می زدیم، تعیین کرد. می دانم وصیت هاش را به هر یک از شما کرده چنانکه به من. حالا دیگر شما بی مادر شدید و من بی همسر. او بهترین مادر برای شما بود و بهترین همسر برای من. جای اورا نه کسی برای شما پر خواهد کرد نه زنی جای او را برای من. پس با او وداع کنید!))
اشک زینب نمی آمد. تازه اگر هم می آمد، برای مادرش نبود، برای خودش بود. چرا که می دانست و مطمئن بود اد به جایی بهتر از این جا رفته.مگر نمی گفت و تاکید نمی کرد که آن جا که خدا مرا می برد، بهتر از این جاست؟ مگر روز آخر نگفت که خواب پدرش را دیده که به او گفته فاطمه جان بیا که من به دیدارت مشتاقم و مادر هم گفته من به آمدن مشتاق ترم. پس چرا گریه کند؟ هر چند اسماء هی بگوید گریه کن. ام سلمه هم. فضه. ام ایمن. گریه کن سبک بشوی.
گفت: ((نمی خواهم گریه کنم!))
و گریه هم نکرد، حتی وقتی بالای سر فاطمه نماز می خواندند. مادرش را احساس می کرد. می دانست هست. می دانست رها شده و سبک بال است. علی گفت: ((برای خاکسپاری صبر می کنیم شب به نیمه برسد .))
#کتاب_احضاریه
#قسمت_چهارم
🆔 @saghalain_bums

#برنامه_لذت_بندگی
#قسمت_چهارم
⇦"امتحانات الهی" ۱⇨
🔷🔰⚠️✔️
😇سلام عزیزان،
یه نکته مهم😱😁میدونید:👇
✅برای رسوندن برنامه ترک گناهمون به لذت بندگی باید نگاهمون رو در مورد یه موضوع مهم تغییر بدیم
👀ببینید هر اتفاقی که درطول زندگیمون برامون پیش میاد...‼️
💥قطعا امتحانای خداست💥
❌⏳⛓💣

✳️اصلا اینطور نیست که خدا "فقط گاهی" ما رو امتحان کنه.
بلکه خدا💕
"همیشه ما رو امتحان میکنه".
از اتفاقات و حوادث بزرگ زندگی گرفته تا کوچک ترین کارها.
بعضی امتحانای خدا "گاهی" اتفاق می افته
و بعضی هاش "هر روز #تکرار میشه".
🔜🌐📊⏰

✅چیزی که خیلی مهمه اینه که امتحانای خدا اصلا برای " #مچ_گیری " نیست.
برای این هست که "به ما جایزه بده!" 🎁 به ما "رشد" بده🌱
اصلا چطوره اسم امتحان رو عوض کنیم و بذاریم #تمرین❗️
در واقع خدا همیشه به ما "تمرین" میده
انسان مومن با بقیه فرق میکنه،طرف حساب مومن ،فقط خداست❤️...
🔶💟🌀💬

❎توی اتفاقات مختلف اول با دلت یه ارتباطی با خدا بگیر☺️
مثلا داری میری یه دفعه ای یکی از دوستان قدیمیتو میبینی😳
بگو خدایا قضیش چیه؟!🤔
دقیقا الان چرا این رو من دیدم؟!😑
مولای من الان میخوای چه چیزی رو بهم بفهمونی؟🤔
خدا به وسیله ی امتحاناتش با ما حرف میزنه...
👂📢💌🖇
❇️سخته شما به #خداشناسی برسید...
مگر اینکه از راه شناختن امتحانات الهی وارد بشید...

#ازاین_برنامه_استفاده_کنید👆🔍
#قطعا_نتیجه_میگیرید.
البته
#به_لطف_خدا🙏😊
#ادامه_دارد....
•┈••✿💐🌸💐🌸💐✿••┈•
🆔 t.me/joinchat/AAAAAEBBW1_gb4rxMkm19A