🌷 #خواب 🌷#خاطره #شهید_علی_عابدینی 📢 دوران آموزشی ورود به سپاه با علی آقا تو همدان رو به رو شدم ...
بعد از سلام و احوال پرسی وقتی فهمیدم بچه فریدونکناره و همشهری هستیم خیلی خوشحال شدم . آخه قبلش همدیگه رو نمیشناختیم ...
همون شد که همیشه با هم بودیم ....
تو یک گردان ،یک دسته،یه آسایشگاه ،یک کلاس و....
یک روز قرار بود گردان ما یه پیاده روی طولانی بره .... از خستگی روز های سخت آموزشی اون روز قبل از رفتن به پیاده روی من و علی کنار یک دیواری نشسته بودیم و داشتیم کم کم آماده میشدم که همراه با گردان حرکت کنیم که یهو از فرط خستگی خوابمون برد ،
وقتی بیدار شدیم دیگه ظهر شده بود ...
اومدیم که برگردیم ناگهان چشممون به جمال فرمانده گردان منور شد!
فرمانده یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما انداخت و با لحن طنز آمیزی گفت：
به به می بینم که دوستان از همه زودتر رسیدند!!
نمیدانستیم باید بخندیم یا گریه کنیم . قطره های سرد عرق بود که روی پیشونیمون سنگینی می کرد....
این شد که با دستور فرمانده مجبور شدیم همه بچه های گردان رو تا یه مسیری دوش بگیریم ....
فرمانده بخاطر اینکه حال و هوای هممون عوض بشه این تنبیهو برای ما انتخاب کرد....
ما هم اون روز کلی خندیدیم .
⏸راوی ：
#همکار_شهید🌷کانال
#شهید_علی_عابدینی@shahid_aliabedini
