یعقوبم و شاید به کنعانم بیایی
نالیده ام شاید به چشمانم بیایی
در عمق تنهایی سرودم غربتم را
شاید که در شعرم به دستانم بیایی
هرگز نمی آیی عزیزِ رفته از من
کافر شدم شاید به ایمانم بیایی
پایان ندارد بی قراری های این مرد
باید به یاد روز پایانم بیایی
بعد از تو تقویمم بهاری هم ندارد
شاید که روزی با زمستانم بیایی
در شعر من جز تو کسی جایی ندارد
باید که در اشعار دیوانم بیایی
بی تو نخی سیگار و غم مانده برایم
خواهم شبی همراه بارانم بیایی
رفتی و پیری سهم من شد از فراقت
شاید شبی دیدی که ویرانم بیایی
من زاده پاییزم و چشم انتظارم
روزی برای عهد و پیمانم بیایی
رفتی ولی هر شب دعایت کرده ام که
روزی شبیه فال فنجانم بیایی
باور نکردی وسعت تنهایی ام را
شاید برای چشم گریانم بیایی
#ارسالی از :
✍ #امین_احمدی#کنعان@Roshanfkrane