به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
عزیزِ خوب من! تو هرگز دیر مکن! حوادث اما اگر دیر کردند، چارهای نیست... صبور باش! یارا ... نمیشود عمری نشست و حسرت خورد که: «ای کاش این واقعه زودتر اتفاق افتاده بود، و آن حادثه، قدری پیش از آن، و آن یار كه میطلبیدم، زودتر به دیدارم میآمد و این مال، که حال به من تعلق گرفته است، پارسال میگرفت.» نمیشود یارا ... اینها که حسرت خوردنیست ابلهانه و باطل، حق آدمیان کمعقل است. باید دوید، رسید، حادثهای دیر را در آغوش کشید و گفت: دیر آمدی ای نگار سرمست، زودت ندهیم دامن از دست.
شرایط، محکمترین، زندهترین و پاکترین فرهنگ دنیا را هم به ذلت میکشد. و وجدان، جزء کوچکی از فرهنگ اجتماعی یک ملت است. و قاضی بد، و قضاوت بد، این جزء را به فساد میکشاند؛ حتی اگر محکمترین جزء یک فرهنگ باشد.
ایرانیان رشد یافته کم نیستند. زنان و مردان خوب بسیاراند. به شهرهایِ ایران نگاه کنید، به جوانانِ ایرانی نگاه کنید، به بسیاری از انسانهایِ گمنام که در سکوت کارِ خویش را انجام میدهند و انتظاراتِ کمی از طبیعت و انسانهای دیگر دارند، اما انساناند و به نگاه و تصمیمِ خویش وفاداراند.
امروز و آینده فلاتِ ایران به وجود آنها پایدار مانده و خواهد ماند.
روزهایی فرا خواهد رسید که انسانهای خوب یکدیگر را خواهند یافت. با دُرودهایی بی پایان به یکدیگر، تمامی سختیها را پشتِ سر خواهند گذاشت و ایران را رستگار خواهند کرد.
جانفشانیهایِ زنان و مردان این سرزمین را ببینید. این سرزمین تنها ویژگی بیپایاناش تنوعِ شرافت در آزادی بوده و شرارتِ دیوان، که در پایان پرچمِ آزادگیِ ایرانیان برافراشته خواهد ماند.
#فردوسی را، #یعقوب_لیثِ_صفاری را ببینید. #نادر_شاه را نگاه کنید. #رودکی را بشنوید که از اعماقِ تاریخی سیاه زبانِ فارسی را بعد از دو قرن آواز میکند.
این کشور روشنایی آتش است در شبی تیره. در این فلات همواره زنان و مردانی خوب، شب را با آتشِ خرد روشن نگاه خواهند داشت.
بمناسبت ۱۶خرداد سالمرگ، زنده یاد نادرابراهیمی نویسنده،روزنامه نگار فیلم ساز و شاعر معاصر
زندگی را با چيزهای بسيار ساده، پر بايد كرد. ساده ها سطحی نيستند....
خريدِ چند سيب ترش می تواند به عمق فلسفه ی ملاصدرا باشد. مشكل ما اين نيست كه برای شيرين كردن زندگی، معجزه نمی كنيم، مشكل ما اين است كه همان قدر كه ويران می كنيم،نمی سازيم، همان قدر كه كهنه می كنيم، تازگی نمی بخشيم، همان قدر كه دور می شويم، باز نمی گرديم، همان قدر كه آلوده می كنيم، پاك نمی كنيم ،همان قدر كه تعهدات و پيمان های نخستين خود را فراموش می كنيم، آن ها را به ياد نمی آوريم، همان قدر كه از رونق می اندازيم،رونق نمی بخشيم.
مشكل اين است كه از همه روياهای خوش آغاز دور می شويم و اين دور شدن به معنای قبول سلطه ی بی رحمانه ی زمان است.
#نادر_انقطاع، فیزیکدان ایرانی_آمریکایی و از پیشگامان فناوری نانو برنده ی یکی از مدال های علمی موسسه ی #بنجامین_فرانکلین آمریکا شد.
کانال روشنفکران
این موسسه هر 8 سال، مدال علمی به برترین محققان رشته های مختلف اعطا میکند و یکی از معتبرترین جوایز #علمی جهان محسوب میشود.
امریکا هزینه میکنه و ثمره اش رو هم میبره و ما هم دلخوش به ایرانی بودنشون، غافل از اینکه اینارو ما فراری دادیم. با گیردادن به زندگی خصوصی افراد و خانواده شان بر سر #حجاب_اجباری و جلوگیری از ورود... و خدمات ندادن به آنها و .... حالا هی بخونیم و بشنویم و حال کنیم که اینا ایرانین! هم میهنان اینا حاصل زحمت و هزینه سیستم علمی و اداری و شایسته سالاری در آمریکا است که به بار مینشیند #خبر#ارسالی#انتقادات#اجتماعی
تو چرا دندان نداری مصطفی؟ تو چرا اینقدر مظلومی مصطفی؟ پس دندانهای نیشات کو مصطفی؟ از دندان نیش سمت چپات به آنسو خالی شده مصطفی. چرا مثل پیرمردها شدهای مصطفی؟ تو مگر متولد 67 نیستی؟ پس چرا دستت را میگیری جلوی دهانت وقتی دخترها رد میشوند؟ تو میدانی قبلا چقدر خوش قیافه بودی مصطفی؟ تو چرا کاری میکنی من سر کار گریه کنم؟ تو چرا ناهار پتیبور و چایی میخوری؟ تو میدانی کانادا کجاست؟ تو حیوان خانگی نداری مصطفی؟ تو میدانی مارکس کی بود مصطفی؟ تو چرا دوست دختر نداری؟ تو چه جوری هر روز ساعت 5 صبح از اسلامشهر راه میافتی مصطفی؟ هیچوقت بعد از کار «بیرون» رفتهای مصطفی؟ تاحالا «قرار» گذاشتهای مصطفی؟ جز مادرت کسی به تو زنگ میزند مصطفی؟ تو چرا گوشی هوشمند نداری مصطفی؟ تو مگر چقدر خستهای که در مترو میخوابی؟ تو شلوار نو تاحالا پوشیدهای مصطفی؟ کت و شلوار؟ پیراهنی که بوی نایلون ندهد؟ تو رفیق هم داری مصطفی؟ تو به چه امیدی زندهای مصطفی؟ تو شام چی میخوری؟ تو چرا به شام خوردن میگویی «عشق و حال»؟ این «عشق و حال»نیست مصطفی من برایت چکار کنم مصطفی؟ دندانهایت را نکش مصطفی. تو سنی نداری مصطفی. تو را به ارواح خاک پدرت آن دندانهای لعنتی را نکش مصطفی. آه مصطفی! قلبم میگیرد وقتی تو میخندی. تو چرا اینقدر بیپناهی مصطفی؟ پشت سرت را دیدهای مصطفی؟ روی آن بیلبورد زردِ پُر نورِ بزرگ چه نوشته؟ نوشته «زندگی چقدر زیباست»، نه مصطفی؟ زندگی زیباست؟ نیست مصطفی.
ای عزیز! راست می گویم. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام. قلمم را دیده ام چنان که گویی بخشی از دست راست من است؛ و کاغذ را. من هرگز یک قدم جلوتر از آنجا که هستم را ندیده ام. من اینجا «من» را دیده ام -که اسیر زندان بزرگ نوشتن بوده است،همیشه ی خدا، که زندان را پذیرفته، باور کرده، اصل بودن پنداشته، به آن معتاد شده، و به تنها پنجره اش که بسیار بالاست دل خوش کرده... و آن پنجره تویی ای عزیز! آن پنجره ، آن در، آن میله ها، و جمیع صداهایی که از دور دستها می آیند تا لحظه ای، پروانه وش، بر بوته ی ذهن من بنشینند، تویی... این ، می دانم که مدح مطلوبی نیست اما عین حقیقت است که تو مهربان ترین زندانبان تاریخی. و آنقدر که تو گرفتار زندانی خویشتنی این زندانی، اسیر تو نیست که ای کاش بود در خدمت تو، مرید تو، بنده ی تو... و این همه در بند نوشتن نبود. اما چه می توان کرد؟ تو تیماردار مردی هستی که هرگز نتوانست از خویشتن،بیرون بیایدو این، برای خوب ترین و صبور ترین زن جهان نیز آسان نیست.می دانم. اینک این نامه ها شاید باعث شود که در هوای تو قدمی بزنم در حضور تو زانو بزنم سر در برابرت فرود آورم و بگویم: هر چه هستی همانی که می بایست باشی،و بیش از آنی،و بسیار بیش از آن.به لیاقت تقسیم نکردند؛ و الا سهم من،در این میان،با این قلم،و محو نوشتن بودن،سهم بسیار ناچیزی بود: شاید بهترین قلم دنیا،اما نه بهترین همسر دنیا...
زنی چراغ به دست از سپیده دم آمد زنی که موی بلندش در آستان طلوع غبار روشنی ِسرخ شامگاهان داشت،
بر آستانه نشست: ز پشت مردمکش آفتاب را دیدم که از درخت فراتر رفت به روی گونه ی گلرنگ صبح پنجه کشید، نگاه روشن زن خراش پنجه ی خورشید را نشانم داد...
زمان، زمان عزیمت بود زنی چراغ به دست از حصار شب می رفت مرا، اشاره کنان، از قفای خود می برد زنی که موی بلندش در آستان غروب شکوه روشنی صبحگاهان داشت زنی که آینه ای در نگاه، پنهان داشت...
کانال روشنفکران «تیمسار سپهبد نادر جهانبانی» معروف به «ژنرالِ چشم آبی» ؛ پدر آکروجت ایران و شهیرترین خلبان تاریخ نیروی هوایی ایران و جهان.
دشمن قسم خوردهٔ عراقیها ؛ بر خلاف دستور شاه ، با جنگنده خود بر فراز کاخ ریاست جمهوری عراق پرواز کرد و دیوار صوتی را شکست و با این کار ، صدام حسین رئیس جمهور وقت عراق را به استهزاء گرفت.
او یک سرباز شایسته و یک مرد تمام عیار بود ، بعد از انقلاب ، با یقین بر اینکه جرمی ندارد ، خاک ایران را ترک نکرد! اما او را دستگیر و بدنبال یک محاکمه کوتاه ، (توسط صادق خلخالی) در سحرگاه ۲۲ اسفند ۵۷ تیرباران شد.
سپهبد جهانبانی در آخرین لحظه و در پای جوخه آتش بعنوان آخرین تقاضا اعلام کرد : "هنگام تیرباران چشمهایم را نبندید ، میخواهم شاهد پرواز گلوله ها باشم"
شاید هیچکس به اندازه صدام حسین ، رئیس جمهور وقت عراق از اعدام تیمسار جهانبانی خشنود نشد. هنگام تير باران ؛ خود ، فرمان آتش را صادر كرد! در جلسه محاکمه سپهبد جهانبانی ، بر روی کاغذی سفید که بر گردنش انداخته بودند نوشتند ( جرم) : «سپهبد #نادر_جهانبانی ، عامل فساد»
#کسرایی از خردسالی در #تهران به سر میبرد؛ دوره ابتدایی را در مدرسه #ادب، و بعد در مدرسه #نظام و #دارالفنون مشغول به تحصیل شد. در 1329 از دانشکده #حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل میشود و برای خدمت سربازی به دانشکده افسری میرود. در 1331کسرایی در سازمان همکاری بهداشت، وابسته به برنامه اصل چهار ترومن، شروع به کار میکند، و در نشریههای بهداشت همگانی در ناحیه دریای خزر و زندگی و بهداشت نقش دارد. از اواسط دهه 1330 تا اواخر دهه 1350 کسرایی در سازمان های مربوط به #مسکن_عمومی (بانک ساختمانی، وزارت آبادانی و مسکن، وزارت مسکن و شهرسازی) تقریباً بی وقفه مشغول است. در اوایل تا اواسط دهه 1350 در حالت تعلیق خدمت اداری، کسرایی در بخش تبلیغات گروه صنعتی بهشهر کار میکند. در کنار مشاغل دائمی، در مقاطع مختلف، کسرایی به تدریس #ادبیات در دانشگاههای #تهران و #زاهدان میپردازد.
در دوران دبیرستان، کسرایی به همراه #محسن_پزشک_پور و #داریوش_فروهردر فعالیت دانش آموزان ملیگرا شرکت دارد. در 1327 عضو حزب #توده میشود، و از آن وقت تا 40 سال بعد از آن پشتیبانی میکند. پس از کودتای 1332، مدت کوتاهی #زندانی میشود. در 1347کسرایی از بنیانگذاران #کانون_نویسندگان ایران است، و یکی از دبیران منتخب آن تا سال 1351 خورشیدی. در سال 1356جزو سخنرانان شبهای شعر #گوته بود. در 1362، همزمان با سرکوبی حزب توده توسط مقامات جمهوری اسلامی، کسرایی ایران را ترک میکند؛ تا 1366 در #کابل، از 1366 تا 1374 در #مسکو، و بعد در #وین اقامت دارد. از 1365تا استعفایش در 1367 کسرایی عضو هیئت سیاسی حزب #توده است، و در 1369 از کمیته مرکزی حزب هم کناره میگیرد. آخرین مجموع شعر کسرایی، #مهره_سرخ، چاپ 1374، #اعتراضی علنی به سیاست حزب #توده و عواقب آن است.
#سیاوش_کسرایی پس از هجوم نیروهای امنیتی حکومت جمهوری اسلامی ایران به حزب توده ایران در زمستان سال 1361 به همراه خانوادهاش از طریق #زاهدان از ایران خارج شد. ابتدا در #کابل و سپس در #مسکو و پس از فروپاشی شوروی به #وین مهاجرت کرد. سیاوش کسرایی پس از خروج از ایران و در طول اقامتش در افغانستان، در رادیو #زحمتکشان که از شهر #کابل پخش میشد، مشغول به فعالیت شد. #ابوالفضل_محققی از همکاران سابق سیاوش کسرایی در رادیو زحمتکشان، ادعا میکند که در زمان تصدی وی به عنوان «مسئول بخش ادبی رادیو»، هیچگاه شعری از #احمد_شاملو، #مهدی_اخوان_ثالث یا #فروغ_فرخزاد خوانده و پخش نشد.
سیاوش کسرایی از «نسل چهارم» مهاجران ایرانی به اتحاد جماهیر شوروی بود. او از سال 1987 تا 1995 در #شوروی زندگی کرد. #سیاوش_کسرایی از زندگی در شوروی رنج میکشید و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده #دلم_هوای_آفتاب_میکند وصف کرده است. وی در سن 69 سالگی پس از عمل جراحی #قلب و ابتلاء به #ذاتالریه در #وین، درگذشت و در «بخش هنرمندان»گورستان شهر وین، اتریش، به خاک سپرده شد.
کانال روشنفکران پروفسور #نادر_انقطاع، دانشمند ایرانی دانشگاه پنسیلوانیا، موفق به دریافت مدال بنجامین فرانکلین ۲۰۲۳ شد👏🍷
این مدال از قدیمیترین جوایز علمی است که از سال ۱۸۲۴ توسط موسسه فرانکلین اهدا میشود. پیشتر آلبرت اینشتین، نیکولا تسلا، الکساندر گراهام بل و ماکس پلانک آن را دریافت کردهاند. #خبر#علمی
#نادر_شاه در اولین اقدام پس از تاجگذاری دستور داد تا جیره هفتادهزار طلاب که از دولت مقرری میگرفتند قطع شود. بزرگان طلاب نزد نادر رفتند. نادر پرسید کار شما در این مملکت چیست؟ گفتند لشکر دعا هستیم. هنگامی که سپاه شما به جنگ میرود ما با دعا پیروزیشان را تضمین میکنیم. چرا باید سلطان نان ما را قطع نماید؟
نادر فریاد زد وقتی لشكر محمود افغان ایران را گرفت، یکصد هزار طلاب علوم چرا جواب آنها را ندادند؟ پاسخی از کسی شنیده نشد نادر دستور داد آنان را به زمینهای زراعتی فرستادند و به کشاورزی واداشتند