برای آن برادر ارتشیام
"بهمناسبت ۲۹ فروردین، روز
ارتش"
✍ #رحیم_قمیشیتیمسار ظهیرنژاد با عصبانیت و با لهجه زیبای ترکیاش میگفت ، ما با هر دسته از نیروهایمان یک فیلمبردار نمیفرستیم، اصلأ در
ارتش تبلیغات ممنوع است.
تیمسار فلاحی وقتی آب دهانش را قورت میداد، معلوم بود برای ادای یک کلمه هم حسابی فکر میکند. آرامشش رشک برانگیز بود. او هم خیلی دلش پر بود.
میگفت
ارتش و سپاه ندارد، چرا همهاش سعی میکنید بگویید سپاه.
صیاد شیرازی خیلی مومن و افتاده بود، و همیشه مطیع فرماندهان بالادست، اما من از نزدیک میدیدم چقدر ایراندوست بود.
قلبش تنها برای ایران میتپد. عصبانی میشد از خیلی مسائلی که نمیشود گفت، اما فقط در خودش میریخت.
حیف یادداشتها و مذاکراتش مُهر بکلی سری دارند، اما کم حرفهای نزده نداشت، سینهای پر درد و پر از سخنان نگفته.
خداوند رحمتشان کند و همه آن بزرگان و فداکاران
ارتش را که امروز بین ما نیستند و نامی هم از آنها نیست.
اولین افسری که در روزهای اول مهر ۱۳۵۹ مرا آموزش نظامی میداد، مهمترین آموزشش آن بود که موقع گلولهباران دشمن، چطور باید پناه بگیرم تا جانم حفظ شود.
ما نوجوان بودیم و داوطلب برای دفاع از اهواز. قسم میخورد اسلحه کافی ندارند، تعداد امیک آورد، انگار برنو بودند، که شکارچیها دارند. با خشابهایی که ۴ یا ۶ فشنگ بیشتر در آن جا نمیشد.
آن سال شروع جنگ، کمتر از دوسال از انقلاب گذشته بود، بسیاری از فرماندهان ارتشی یا اعدام شده بودند، یا اخراج یا بازنشسته. با این همه، هم در خرمشهر شجاعانه جنگیدند، هم در اهواز، هم در سوسنگرد و بستان و هم در غرب کشور.
بدون اینکه کسی از آنها بگوید و بنویسد، تقدیرشان کند، و اصلا به آنها توجه کند!
در عملیات فتحالمبین سرباز ارتشی کنار من بود، در یک سنگر موقت رو باز، زیر آتش سنگین عراق، وقتی تیر خورد و شهید میشد، هیچکس دیگر آنجا نبود. من فقط به او میگفتم کمی طاقت بیاورد، همه چیز درست میشود. اما درست نمیشد.
یک جیپ ارتشی در عملیات بدر به کمک لشکر ما آمد، و چه نجاتمان داد..
یک موشک انداز داشت و ده پانزده موشک ضد زره تاو، اما شد قوت قلب یک لشکر بزرگ ما. ما که ناباورانه مهارتشان را، و آتش گرفتن تانکهای دشمن را نگاه میکردیم.
هلیکوپترهای ایران که در آسمان ظاهر میشدند، ماها جیغ شادی میکشیدیم، چنان در دل دشمن میرفتند و با سلامت برمیگشتند، انگار فیلم سینمایی میدیدیم.
اگر فانتومهای ما نبودند و خلبانهای دلیرش، خدا میداند چه بلایی بر سر ایران میآمد، در همان سال اول جنگ.
این همان ارتشی بود که زخم صدمات انقلاب بر تنش بود، و مقامات نظام و جانان انقلابی قبولش نداشتند، اما آنها با همه بیاخلاقی ما، ایران برایشان مهم بود.
در دوران اسارت دیدم، بیشتر از ما زجر میکشیدند و کتک میخوردند، بیشتر از ما کار میکردند، اصلا بهخاطر دفاع از ما داوطلبها، چقدر تحت فشارهای کشنده بودند، اما ذرهای خم به ابرو نمیآوردند.
ترانههای شادشان را دور هم میخواندند، تنبکشان را با قابلمه میزدند، میدانستند ما فکر میکنیم آنها منحرفند!! بد نگاهشان میکنیم، اما بهروی خودشان نمیآوردند. مهم برایشان دفاع از وطن بود و حفظ روحیه در دل دشمن.
بسیاری از دوستان ارتشیام با بازنشستگیشان، شدند راننده آژانس، با آنکه دورههای مهم و حساسی را گذرانده بودند، و میدیدند آن نظامیان نور چشمی چطور به بخشهای اقتصادی و تبلیغی و تجاری میروند. دو حقوقه و سه حقوقه و بازرگان میشوند، اما آنها شرافتشان اجازه نمیداد آویزان به سیستم و بیتالمال شوند.
ارتش بیشتر از پنجاه هزار شهید در جنگ داد، اما فیلمهای جنگ را که ببینیم، خاطرات جنگ را که بخوانیم، انگار
ارتش در پادگانها خوش میگذرانده! و اصلا در جنگ نبوده.
و امروز هنوز این تبعیضها ادامه دارد...
کسی نمیگوید نیروهای مسلح این کار را کردند. نه، فلان تشکیلات این کار را کرد!
انگار پس از ۴۵ سال،
ارتش هنوز غیر خودی است.
آمدم فقط به احترام آن همسنگرم در غرب شوش که تیر خورده بود و من به او میگفتم کمی تحمل کند، همه چیز درست میشود، بگویم، من دروغ گفته بودم! یعنی فکر میکردم درست میشود، و نشد.
نه میدانم اسمت چه بود.
نه حتی وقتی تیر خوردی چیزی گفتی به کسی بگویم.
من دستپاچه شده بودم.
فقط حرف میزدم، مثل همین روزهایم!
تو شهید شدی، من ماندم
تو به من آموختی برای زنده ماندن چه کنم.
حالا تنها ماندهام.
دلم میسوزد از این تبعیضها و ظلمها
اما کاری نمیتوانم بکنم.
میگویند آنها برنده شدند که شهید شدند!
ته دلم را بگویم؟
عزیزم...
من فکر میکنم شما هم نبردید
ما هم نبردیم، که زنده ماندیم.
فقط شما
کمتر زجر کشیدید...
پ ن :
روز
ارتش را به ارتشیان میهن دوست تبریک عرض میکنیم
🙏🌺#ارتش #اجتماعی #انتقادات #سیاسی @Roshanfkrane