به نام حضرت دوست
که
همه عالم از اوست
خوش امدین
مهربانی بلوغ انسانیست
مواردمفیدعلمی وفرهنگی وتاریخی و اقتصادی و هنری وخبری و معرفی کتاب و نجوم و روانشناسی و اموزشی و قصه و رمان و فیلم و ورزشی و ...مدنظر است
روابط عمومی و مدیریت و تبلیغات👇
@Kamranmehrban
(زاده سال ۱۳۰۰ اصفهان − درگذشته ۲۷ مهر ۱۳۳۳ تهران) شاعر، منتقد هنری، روزنامهنگار و فعال سیاسی
خاطرهی نجف دریابندری از مرتضیکیوان:
یک شب تا دیروقت توی خیابانهای نادری و استانبول ولگردی کردیم و آخر شب همه از ما جدا شدند؛ من چون جایی نداشتم بروم با کیوان ماندم. کیوان مرا با خودش به خانهاش برد: توی کوچهی آبشار، خیابانِ ری. از خیابان استانبول یک پاکت کوچک شکولات هم خریده بود، برای خواهرش که میگفت چند روز است مریض است. پول نداشتیم تاکسی بگیریم، پیاده به طرف خیابان ری راه افتادیم و وقتی رسیدیم نصف شب گذشته بود. از کوچهی تنگ و تاریکی گذشتیم و از در یک خانهی قدیمی که توی دالانش مقدار زیادی سنگ ساختمانی روی هم کوت کرده بودند وارد شدیم و از پلکان ناراحتی بالا رفتیم. اتاق کیوان روی پشت بام بود. اتاق پاکیزهای بود، از آن اتاقهایی که باید کفش را درآورد و بعد وارد شد، با فرش قدیمی و کف شکم داده و یک قفسهی کتاب و یکمیز و صندلی؛ یک پردهی قلمکار هم آنرا از اتاق دیگری جدا میکرد. در آن اتاق دیگر گویا مادر و خواهر کیوان خوابیده بودند و کیوان با من خیلی آهسته حرف میزد که مزاحم خواب آنها نشود. آنوقت کیوان چند لحظه ناپدید شد و با یک لگن ورشو و یک پارچ آب برگشت. گفت: «میخواهم پاهایت را با این آب بشورم تا خستگیشان گرفته شود». گفتم «عجب فکر خوبی کردی». چون پاهایم حقیقتاً خسته و دردناک بود. خواستم جورابهای عرقآلودم را دربیاورم. گفت «نه، تو بنشین، جورابهات را خودم در میآورم». من گوش نکردم و جورابهایم را درآوردم، ولی او جلو آمد و لگن را زیر پاهای من گذاشت. گفت «آرام بنشین، من دلم میخواهد پاهایت را با دست خودم بشورم. خواهش میکنم این لطف را از من دریغ نکن». من حیران ماندم، ولی تسلیم شدم. کیوان آب خنک پارچ را روی پاهای من ریخت و با هر دو دستش پاهایم را مالش داد. با مالش دست او خستگی مثل شیری که از پستان بدوشند از پاهای من بیرون رفت. کیوان گفت «حالا پاهایت را چند دقیقه توی این آب بگذار»، و رفت حولهی سفیدی آورد و پاهای مرا خشک کرد و پارچ و لگن را برداشت که ببرد. گفتم «پاهای خودت را نمیشوری؟» گفت «نه، احتیاجی نیست». بعد مرا به طرف رختخوابی برد که بیرون اتاق روی پشت بام کاهگلی انداخته بودند. پیدا بود رختخواب هرشبهی خود اوست. پیژامهی پاکیزهای به من پوشاند و مرا در رختخواب خواباند و خودش ناپدید شد. بله، کیوان یک همچو آدمی بود.
#کسرایی از خردسالی در #تهران به سر میبرد؛ دوره ابتدایی را در مدرسه #ادب، و بعد در مدرسه #نظام و #دارالفنون مشغول به تحصیل شد. در 1329 از دانشکده #حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل میشود و برای خدمت سربازی به دانشکده افسری میرود. در 1331کسرایی در سازمان همکاری بهداشت، وابسته به برنامه اصل چهار ترومن، شروع به کار میکند، و در نشریههای بهداشت همگانی در ناحیه دریای خزر و زندگی و بهداشت نقش دارد. از اواسط دهه 1330 تا اواخر دهه 1350 کسرایی در سازمان های مربوط به #مسکن_عمومی (بانک ساختمانی، وزارت آبادانی و مسکن، وزارت مسکن و شهرسازی) تقریباً بی وقفه مشغول است. در اوایل تا اواسط دهه 1350 در حالت تعلیق خدمت اداری، کسرایی در بخش تبلیغات گروه صنعتی بهشهر کار میکند. در کنار مشاغل دائمی، در مقاطع مختلف، کسرایی به تدریس #ادبیات در دانشگاههای #تهران و #زاهدان میپردازد.
در دوران دبیرستان، کسرایی به همراه #محسن_پزشک_پور و #داریوش_فروهردر فعالیت دانش آموزان ملیگرا شرکت دارد. در 1327 عضو حزب #توده میشود، و از آن وقت تا 40 سال بعد از آن پشتیبانی میکند. پس از کودتای 1332، مدت کوتاهی #زندانی میشود. در 1347کسرایی از بنیانگذاران #کانون_نویسندگان ایران است، و یکی از دبیران منتخب آن تا سال 1351 خورشیدی. در سال 1356جزو سخنرانان شبهای شعر #گوته بود. در 1362، همزمان با سرکوبی حزب توده توسط مقامات جمهوری اسلامی، کسرایی ایران را ترک میکند؛ تا 1366 در #کابل، از 1366 تا 1374 در #مسکو، و بعد در #وین اقامت دارد. از 1365تا استعفایش در 1367 کسرایی عضو هیئت سیاسی حزب #توده است، و در 1369 از کمیته مرکزی حزب هم کناره میگیرد. آخرین مجموع شعر کسرایی، #مهره_سرخ، چاپ 1374، #اعتراضی علنی به سیاست حزب #توده و عواقب آن است.
#سیاوش_کسرایی پس از هجوم نیروهای امنیتی حکومت جمهوری اسلامی ایران به حزب توده ایران در زمستان سال 1361 به همراه خانوادهاش از طریق #زاهدان از ایران خارج شد. ابتدا در #کابل و سپس در #مسکو و پس از فروپاشی شوروی به #وین مهاجرت کرد. سیاوش کسرایی پس از خروج از ایران و در طول اقامتش در افغانستان، در رادیو #زحمتکشان که از شهر #کابل پخش میشد، مشغول به فعالیت شد. #ابوالفضل_محققی از همکاران سابق سیاوش کسرایی در رادیو زحمتکشان، ادعا میکند که در زمان تصدی وی به عنوان «مسئول بخش ادبی رادیو»، هیچگاه شعری از #احمد_شاملو، #مهدی_اخوان_ثالث یا #فروغ_فرخزاد خوانده و پخش نشد.
سیاوش کسرایی از «نسل چهارم» مهاجران ایرانی به اتحاد جماهیر شوروی بود. او از سال 1987 تا 1995 در #شوروی زندگی کرد. #سیاوش_کسرایی از زندگی در شوروی رنج میکشید و تجربه درونی و رنج روحی خود را در سروده #دلم_هوای_آفتاب_میکند وصف کرده است. وی در سن 69 سالگی پس از عمل جراحی #قلب و ابتلاء به #ذاتالریه در #وین، درگذشت و در «بخش هنرمندان»گورستان شهر وین، اتریش، به خاک سپرده شد.
"جوانی است احساساتی که زیبایی را در هر چه باشد، در طبیعت، نقاشی، زن و موسیقی به یک اندازه دوست دارد، ولی شعر خوب را به همه آنها ترجیح می دهد...زن را به خاطر شعر دوست دارد زیرا وجود او را سرلوحه زندگی و احساسات می داند. ناله و نفرین قلب او را به لرزه در می آورد و اثر اشعار شورانگیز و حال زن های در عشق ناکام مانده را در روح او ایجاد می کند. به فرمان احساسات از هیچ خطری نمی ترسد و از هیچ کار سختی روگردان نیست... پیوسته خواهان زندگی انقلابی و پر حادثه است." اینها توصیفهایی است که #مرتضی_کیوان در یادداشتی از خود میکند. محمدجعفرمحجوب گفتهاست که تقریبا همه قلمبهدستهای دوره ما مدیون او بودند. کیوان شم قوی در کشف استعدادها داشت از محجوب تا ندوشناسلامی از شاملو تا نجفدریابندری همگی را کیوان به دنیای قلم معرفی یا بهگونهای تاثیری شگرف بر آنها داشت. هوشنگ ابتهاج در وصف او سروده است: من در تمام این شب یلدا/ دست امید خسته خود را/ در دست های روشن او می گذاشتم/کیوان ستاره بود/ با نور زندگی کرد/ با نور درگذشت! شاملو هم در مورد او ( در واقع) خطاب به فرزندان آینده این سرزمین سرود:
به خاطرِ تو به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک به خاک افتادند به یاد آر عموهایت را میگویم از مرتضا سخن میگویم!
🔘آن مرد سرتراشیده زندانی که در عکس میبینید مرتضی کیوان است که در عکس دیگر در کنار همسرش پوری سلطانی، چشم به دوربین دوخته است. مرتضی به جرم پناه دادن به چند عضو حزب توده،۶۴ سال پیش و در چنین روزی اعدام شد.
برای من افکار فلسفی یا سیاسی زمانه کیوان موضوعیت ندارد اما روح آزاد و طبع هنرپرور و هنردوستش همواره ارزشمند و قابل ستایش است. مردی که جزیی از کارنامه « آزادگی» این سرزمین است، فارغ از رنگ و بوی فلسفی یا سیاسی زمانهاش . 🔸امروز سالروز اعدام مرتضی کیوان است. #سهند_ایرانمهر @Roshanfkrane
کاش در روی زمین، ظلم از آغاز نبود ! زندگي، اين همه پيچيده و پر راز نبود صحبت از بستن و زنجير نمي كرد كسي كاش در حد قفس، وسعت پرواز نبود! جوجه ها كاش ز پرواز نمي ترسيدند ! آسمان در قرق قرقي و شهباز نبود محتسب كار به مستان گذرگاه نداشت كاش جز ميكده ها جاي دگر باز نبود ! كاش دستي كه سبوهاي خرابات شكست، غافل از آه جگر سوز سبو ساز نبود ! صحبت از خوب و بد زاغ و زغن نيست، ولي! بلبلي با زغني كاش هم آواز نبود ! شعلهاي كاش نمي سوخت پري را، هرگز ! از ازل شمع چنين دلبر و طناز نبود باغ در چنبره ي خار، گرفتار نبود كاش در مسلك نيكان، سخن از ناز نبود ! كاش «كيوان» به مدار دگري مي چرخيد ! كاش در چرخه ما غمزه و غماز نبود !