#کتاب #خشمزیر شنلِ سرخِ شهزادهی
خشم، حق انتخاب نهفته است. برای اولین بار بعد مدتها حس نمیکنم که به عشقت مجبورم. قدرت
خشم گویی آزادم کرده تا بمانم یا بروم. پرندهای را فرض کن که سرخوش تصمیم میگیرد روی درختی فرود بیاید و بنشیند، یا به پرواز ادامه دهد و در اوج آسمان از نظرها دور شود.
خشم حالا مرا با خویش، با ترسها و ضعفهایم، آشتی داده است. آن گرگ خشمگین در گوشم به نجوا میگوید: حق داری که بترسی و من اینجایم تا کمک کنم از خویشتنِ هراسانت محافظت کنی. با حضور او مجبور نیستم به خاطر ترسی کهنه، روزگار تو را بیرونق سازم.
خشم حالا وادارم میکند به تاریکیِ درون و بیرون بنگرم و انکار نکنم در عین حال قدرتی متبرک به من عطا میکند تا برابر تاریکی، دست بسته و بیپناه نباشم. او حالا گرگِ محافظ من است، گرگی که به آدمی نیرویی میبخشد تا به ظلمت تن ندهد.
تکیه کردهام به عصای
خشم تا از تو دور شوم. صدایی هست که به من میگوید هر آنچه که توانستهای کردهای، بیشتر آزار دادن است نه عاشقی کردن... باید که از خیالِ تو رها شوم. رویا نبافم که تو به سوی من خواهی آمد. خشمگین بودن از تو انصاف نیست. آدمها حق دارند انتخاب کنند، بخواهند یا نخواهند، من این را میدانم اما دلم این حرفها را نمیفهمد. بودنت را میفهمد و میطلبد.
خشم کمک میکند میان تو و دلم بایستم، فاصله بگیرم از بهشتِ خیالیام با تو که در آن موسیقی بود و رفاقت، بوسه بود و باران...
خشم خلوتی برایم ساخته که در آن میتوانم اندکاندک با خیالت تنها بمانم... تا شاید تنها شوم از تو، تا شاید رها شوم.
سمتِ آبیِ آتش /
#امیرحسین_کامیار /
@Roshanfkrane