.
قبل از اعزام به خط بهمان گفتند همه موهاتونو بزنید. میرید تو عملیات دخلتون میاد. همه کچل کردیم جز حمید. گفتیم موهاتو کوتاه کن اینجا وضع خیلی خرابه، گرد و غباره. گفت نه! من به شیوه ال
چگوارا می جنگم. کچل چیه آخه؟ خوش تیپ باید بگردی. ال
چگوارا را هم می کشید و طور خاصی تلفظ می کرد.
چگوارا موهایش بلند بود و خوش تیپ. خلاصه هرکار کردیم حمید موهایش را کوتاه نکرد که نکرد.
ما را بردند جفیر. آنجا یک روز توی چادرها ماندیم. از دور صدای انفجار می آمد. فردای آن روز شنوک ها آمدند که ما را ببرند جلو. آن اطراف مازوت ریخته بود، شنوک که آمد ، صحنه عجیب و غریبی شد. مازوت و خاک را بلند می کرد و می ریخت روی سر ما. چون کچل کرده بودیم مشکلی نداشتیم ولی روی کله ی حمید افتضاحی درست شده بود. ما هم بهش می خندیدیم و می گفتیم بخور ال
چگوارا! موهایش چسبیده بود به هم. سرش می خارید و عاصی شده بود. چاره ای نبود، گشتیم تا یک نفر شانه ریشش را داد، یکی دیگر قیچی داد و من هم حمید را نشاندم و موهایش را کوتاه کردم که از آن وضعیت دربیاید. بچه ها هم دور ایستاده بودند و می خندیدند.
#معرفی_کتاب#تاریخ_نگاران_و_راویان_صحنه_نبرد#مرتضی_قاضی#شهید_حمید_صالحی#دبیرستان_مفید#نشر_مرز_و_بوم #چگوارا#خیبر#جفیر#مرز_و_بوم
