سمیهی کردستان
🌹 ناهید فاتحی کرجو
🌹سلام بر تمام بانوان مبارز کشورم
😊🌹من ناهید فانحی کرجو هستم . در چهارمین روز از تیرماه سال۱۳۴۴ در شهر سنندج در میان خانواده ای مذهبی و اهل تسنن به دنیا آمدم .
🌹 پدرم آقا محمد از پرسنل ژاندارمری بود و مادرم سیده زینب ، زنی شیعه ، زحمتكش و خانه دار بود كه ما را با عشق به اهل بیت(ع) بزرگ می كرد .
🌹 با شروع حركت های انقلابی مردم ، من هم به سیل خروشان انقلابیون پیوستم و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفتم .
🌹 بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان ، همكاری ام را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغاز كردم .
🌹شروع این همكاری، خشم ضد انقلاب به خصوص گروهك كومله را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی من و سایر دوستانم بودند را برانگیخت .
🌹علاوه بر همكاری با بسیج و سپاه بیشتر وقتم را به خواندن كتاب های مذهبی و قرآن و انجام فعالیت های اجتماعی می گذراندم .
🌹 اوایل زمستان سال ۱۳۶۰ بود که به شدت بیمار شدم و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كردم . اما از ساعت مراجعه ام خیلی گذشت و خانواده نگران شدند . خواهرم به دنبالم آمد و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایم نکرد .
🌹 هیچ خبری از من نبود ! انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بودم ! آن وقت ها پدرم در جبهه خرمشهر بود و مادرم نگران و دست تنها ، همه جا دنبالم گشت . تا اینكه بالاخره از چند نفر كه من را می شناختند و آن روز دیده بودند شنید كه چهارنفر ، من را دوره كرده ، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند !
🌹 بعد از ربوده شدن من ، خانواده ام مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند . افراد ناشناس به خانه مان نامه می فرستادند كه اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید ، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم .
🌹 چندماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینكه این جاسوس خمینی است ! می چرخاندند . این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی های مادرم را به یقین تبدیل كرد ، چرا که آن دختر من بودم .
🌹پس از دستگيري و آغاز اسارت من را در روستای حلوان در مدرسه اي که به زندان کومله تبديل شده بود مدتي زندانی و شکنجه کردند و سپس به روستاي هشميز برده و در تعاوني روستا زنداني کردند .
یازده ماه از ربوده شدن من می گذشت كه کومله ها من را شبانه به بيابان هاي اطراف روستا بردند و جلو چشمانم برايم قبر حفر کردند و من را زنده زنده دفن کردند .
🥀🥀وقتي مرا زنده به گور می کردند فقط ۱۶ سال داشتم ؛ و به شدت مورد شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بودم .
😔 موهاي سرم را تراشيده بودند ، هيچ ناخني در دست و پا نداشتم و جاي جاي سرم کبود و شکسته بود اما با همه ی اینها من شهادت را به برگشتن از اعتقاداتم ، که هدف و خواسته ی کومله بود ، ترجیح دادم و به همین علت بعدها به سمیهی کردستان معروف شدم .
🌹با توجه به شرایط موجود در آن منطقه ، خانواده ام صلاح ندیدند جنازه ی من در سنندج بماند و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی ، جسد من را برای تدفین به تهران منتقل و به قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران(قطعه ۲۸ _ ردیف۳۱ _ شماره ۱۳) منتقل و دفن كردند .
#چله_شهدا@Refighe_Shahidam313