این روزهادرگذشته ام غرق شده ام......
روزهایی که توراداشتم......
روزهایی که باداشتن توگویی تمام دنیاراداشتم......
روز هایی که زندگی رافقط وفقط درلبخندتومیدیدم......
آری روز های باتوبودن.....
باتوخندیدن......
باتوگریستن.....
حتی روزهای باتوغصه خوردن وگریستن نیزشیرین بود.....
آری دلم حتی برای دعواهایمان.....برای کل کل کردن هایمان.....برای اختلاف سلیقه هایمان نیزتنگ شده است.....
آری این روزهاغرق درگذشته ام......
غرق درروزهایی که انگارقرن هاست ازآنهافاصله دارم.....
انگارفاصله ی بین شادی هایم باغم هایم فرسنگ هاست.....
چقدرزودشادی هایم تبدیل به غم شده است.....
این روزهاآسمان شهرهمچون چشمان من بارانیست.....ولی نه چشمانم مدت هاست که دیگربارش نمیکند.....فقط وفقط به نقطه ای خیره میشوم ودرخاطراتم غرق میشوم.......
جالب است هیچوقت فکرنمیکردم برای ثانیه ثانیه ی باتوبودن دلم تنگ شود.....
نمیدانم بگویم چه زیباست رسم عاشقی یابگویم چه دردناک است رسم زیستن......
زندگی به من آموخت دل بستن به غیرخدابیهوده است.....
به من آموخت کسی جزخدابرایم نمیماند.....
به من رسم عشق بزرگتری راآموخت.....
زندگی به من رسم عاشقانه زیستن ورسم بندگی کردن راآموخت....
به من یادآورشدکه من بنده ام واوخالق من......
به من آموخت که خداخیرم رابهترازهرکسی دیگری میخواهد.......
آری خوشحالم که اینگونه موردامتحان قرارگرفته ام......
امتحان الهی ازسوی معبودم.....
خدایا.....مهربانم.....به توکه بزرگترین پناهی پناه میبرم.....
کمکم کن که بی توازاین امتحان نمیتوانم سربلندبیرون بیایم.....
معبودم.....راضیم به رضای تو.....
شاکرم بخاطرتمام داشته هاونداشته هایم.....
همیشه بهترین ها رابه من دادی......
حتی مرگ عزیزم رابه بهترین شکل برایم قابل تحمل کردی.....
خدایا بخاطرهمه ی این هاسپاسگذارم.....
#هادی_جعفری #نیمه_پنهان_ماه #ساعت_بیقراری#همسرانه