ما خواب بودیم و تو رفتی،
گوش هایمان با صدای سردار سردار
بیدار شد و چشمانمان باران زده،
واقعیت را دید.
خون تو ما را بیدار ڪرد و
با رفتنت، لباس رزم پوشیدیم و جملگان دل به دریا زدیم و نام تو را بلند، میان پرسه هایمان در خیابان و ڪوچه های شهرمان، زمزمه ڪردیم و جهان، مبهوت عظمت چرخش ما، به دور مدار پیڪرت شد.
سردار من!
تو ڪیستی، ڪه به خاطرت،
یڪ جهان به هم ریخت.
نویسنده:
#عرفان_باقرینام عنوان:
#سردار_من