ا#مادر_شهید میگوید: «وقتی #جنازه را آوردند، سه روز در #نهر_خیّن در #شلمچه مانده بود. سه روز هم در #معراج_الشهدا نگه داشته بودند تا پدرش از #جبهه برگردد. یک روز هم طول کشید تا کارهای #تشییع و #تدفینش انجام شود. یعنی جمعاً 7 روز از شهادتش میگذشت. #کاسه سر محمد خالی بود و فقط #صورت داشت. توی کاسه خالی سرش، پر بود از #پنبه که #دندانها و #زبانش لابهلای پنبهها بود.
جنازه را خودم توی #قبر گذاشتم و خودم تلقینش را خواندم. وقتی دستم را از زیر سرش برداشتم، #خون تازه دستم را رنگین کرد. دستم را نشان جمعیت دادم و گفتم: ببینید بعد از هفت روز خون تازه از سر محمدم جاری است. اما #گریه نکردم. محکم و استوار همه کارهایش را انجام دادم و آمدم بیرون. بعد هم که #دفن شد، روی قبر ایستادم و با #استعانت از #عمهام#حضرت_زینب سلامالله علیها، سخنرانی کردم. به این #امید که در ساعات آخر عمر ما خانم از ما راضی باشد.»
جالب اینجاست که خودش قبل از #اعزام آخر به #دامادمان گفته بود که این #قبر من است و دقیقا در همان نقطه به خاک سپرده شد