رادیوپل

#یا_ابوالفضل
Канал
Логотип телеграм канала رادیوپل
@RadioPollПродвигать
973
подписчика
11,5 тыс.
фото
1,06 тыс.
видео
5,09 тыс.
ссылок
رادیو | پُل| دخـتـر 🎙 کانال تلگرامی رسانه ی تحلیلی خبری رادیوپل 🎙 تحلیل های به روز، اخبار موثق و مطالبات خود را در اینجا دنبال کنید
Forwarded from رادیوپل
⚡️ خاطره ای از #عملیات_مرصاد مرداد ماه سال 67

راوى : محمد ناصر ميرى / #راديوپل


💢 ان زمان من هیجده سالم بود مسولیت نگهداری و مهمات پایگاه مقاومت بسیج شهید محلاتی روستاي #گري_بلمك بودم و هرشب با گشت زنی در محدوده ى روستاي گري بلمك و تقسیم اسلحه بین بچه‌ها این ماموریت ها انجام میگرفت که در سوم مردادماه برادران سپاهی از پلدختر به روستا گري بلمك آمدن و به بنده گفتن هرچه نیرو میتوانید آماده کن یه ماموریت نظامی گسترده داریم منم بدون اینکه سوالی بپرسم رفتم وبه هرکدام از برادران روستا میگفتم بدون هیچ گونه عذری مهیای رفتن شدن ما بیش از 20 نفر از عزیزان عضو بسیج مقاومت را همراه خود نموده و پلدختر آمده و همان جا تجهیز شده و هرکس بر اساس توانمندی اش نوع اسلحه اش را انتخاب نمود. از آرپی چی وتیربار وکلاش ووو و سوار بر ماشین های لند کروز شده و نزدیک های ظهر به #پل_سیمره رسیدیم و انجا توسط عزیزان سپاهی توجیه نظامی شدیم و در واقع به صورت تئوری وارد عرصه ای جنگ شدیم و نکته‌ای جالب اینجا بود که واقعا شور وشوق در چهره‌ای بچه ها موج میزد و برای وارد شدن به صحنه ای نبرد با #دشمن_خبیث مزدور وطن فروش منافق بی قراری مینمودند.

💢 خلاصه اینکه نکته ای زیبای اون لحظه این بود که من به بچه‌ها گفتم بیایید از رودخانه ای سمیره #غسل_شهادت کنیم که چند تا از عزیزان گفتن که اول خودت و من اولین نفری بودم که وارد رودخانه شدم که یکی از بچه‌ها به من گفت جدی جدی نیت شهادت کردی منم گفتم اون دست خداست خلاصه بعد از ظهر آن روز حرکت کردیم به طرف اسلام آباد غرب وشب رسیدیم سر جاده‌ای که بهش میگن فرودگاه اضطراری شب بود و ماه چهاردهم در آسمان نمایان من یادمه برادر #غفور_خدایی همراه هم بودیم در واقع کنار هم حرکت ميكرديم اونجا پیاده شدیم تقریبا وارد منطقه ای جنگی شده بودیم #صدای_شلیک گلوله های مختلف سلاح های سنگین وسبک گوش را نوازش میداد و تقریبا شاید به گونه ای از نظر روانی درگیر جنگ شده بودیم مسیر را داشتیم میرفتیم که یه کامیون وارد ستون نیروها شد این سه نفر از منافقین بودند که بنابه دلایل نامعلومی در چنگ نیروهای مردمی و نظامی اعزامی از پلدختر گیر افتادن و ما از بدو ورود مان
اونا را دستگیر کردیم و #بازوبند_های_خیالی ارتش آزادی بخش روی دستشان خودنمایی میکرد چندتا از دوستان اونا را به پشت منطقه ای جنگی انتقال دادن و ما به حرکتمان ادامه دادیم تا نزدیک های ساعت چهار صبح با پای پیاده که حدودا سه ساعت پیاده روی کرده بودیم به سه راهی جاده ای اسلام آباد غرب رسیدم اونجا پر بود از جنازه و تجهیزات زرهی منهدم شده ای منافقین کوردل و ما به سمت محل درگیری وارد شدیم از تپه بالا رفتیم چند صد متر تا درگیری تن به تن فاصله داشتیم داشتیم به سمت دشمن پیش میرفتیم که در #کمین_دشمن گیر افتادیم تیراندازی شدیدی صورت گرفته بود بین ما ودشمن اونجا بود که برادر #عرب_علی_ترکارانی هدف تیر مستقیم تیربار منافقین قرار گرفت و از ناحیه ای پا زخمی شد قسمت لگن ، ما همون جا زمین گیر شدیم کمین تیر بار در 20 یا 30 متری ما بود تقریبا ما روی تپه بودیم اگر میتوانستيم اون چند متر را عقب بیاییم از تیر راس تیربار در امان بودیم.

📻 @RadioPoll

💢 #احمد_میرشادی و #شیرمحمد_ميرى و #فرشاد_ترکارانی تقریبا نزدیک هم بودیم .یه سرباز وظیفه هم بود که آرپی چی داشت واز بچه ها ی کوهدشت و نیروی رزمی سپاه پلدختر بود. من به اتفاق ایشان از داخل یه جوی یا کانال کوچک چند متری به حالت #سینه_خیز تا نزدیک سنگر کمین تیربار جلو رفتیم شب بود وماه همه جا را روشنایی خاصی بخشیده بود واقعا اینجا نمیدانم یه جورایی ترس داشتم که آرپی چی زن گفت میتوانید از من فاصله بگیرید گفتم چرا گفت میخوام توکل کنم به خدا شلیک کنم به کمین تیربار الان بچه ها قتل عام میکنه دقیقا همین لفظ و بکار برد منم به هر زحمتی بود چند متری فاصله گرفتم و داشتم دعا میکردم که شلیک آرپی چی موفقیت آمیز باشد منتظر شلیک بود سرانجام انتظار به پايان رسید سرباز فریاد زد #یا_ابوالفضل و شلیک کرد صدای شلیک وانفجار هم زمان شد چون فاصله بین ما و سنگر کمین بسیار اندک بود بنازم نام ابوالفضل را سنگر ویران شد و ما بلند شدیم سرپا و در واقع از تیر راس دشمن در آمدیم و تنها زخمی را که ترکارانی بود بچه ها به پایین تپه انتقال دادن و ما به سمت راست تپه حرکت کردیم وکم کم داشت صبح میشد یعنی در واقع سحر شده بود همان جا نماز خواندیم.

#ادامه
⬇️⬇️⬇️
⬇️⬇️
⬇️
⚡️ خاطره ای از #عملیات_مرصاد مرداد ماه سال 67

راوى : محمد ناصر ميرى / #راديوپل


💢 ان زمان من هیجده سالم بود مسولیت نگهداری و مهمات پایگاه مقاومت بسیج شهید محلاتی روستاي #گري_بلمك بودم و هرشب با گشت زنی در محدوده ى روستاي گري بلمك و تقسیم اسلحه بین بچه‌ها این ماموریت ها انجام میگرفت که در سوم مردادماه برادران سپاهی از پلدختر به روستا گري بلمك آمدن و به بنده گفتن هرچه نیرو میتوانید آماده کن یه ماموریت نظامی گسترده داریم منم بدون اینکه سوالی بپرسم رفتم وبه هرکدام از برادران روستا میگفتم بدون هیچ گونه عذری مهیای رفتن شدن ما بیش از 20 نفر از عزیزان عضو بسیج مقاومت را همراه خود نموده و پلدختر آمده و همان جا تجهیز شده و هرکس بر اساس توانمندی اش نوع اسلحه اش را انتخاب نمود. از آرپی چی وتیربار وکلاش ووو و سوار بر ماشین های لند کروز شده و نزدیک های ظهر به #پل_سیمره رسیدیم و انجا توسط عزیزان سپاهی توجیه نظامی شدیم و در واقع به صورت تئوری وارد عرصه ای جنگ شدیم و نکته‌ای جالب اینجا بود که واقعا شور وشوق در چهره‌ای بچه ها موج میزد و برای وارد شدن به صحنه ای نبرد با #دشمن_خبیث مزدور وطن فروش منافق بی قراری مینمودند.

💢 خلاصه اینکه نکته ای زیبای اون لحظه این بود که من به بچه‌ها گفتم بیایید از رودخانه ای سمیره #غسل_شهادت کنیم که چند تا از عزیزان گفتن که اول خودت و من اولین نفری بودم که وارد رودخانه شدم که یکی از بچه‌ها به من گفت جدی جدی نیت شهادت کردی منم گفتم اون دست خداست خلاصه بعد از ظهر آن روز حرکت کردیم به طرف اسلام آباد غرب وشب رسیدیم سر جاده‌ای که بهش میگن فرودگاه اضطراری شب بود و ماه چهاردهم در آسمان نمایان من یادمه برادر #غفور_خدایی همراه هم بودیم در واقع کنار هم حرکت ميكرديم اونجا پیاده شدیم تقریبا وارد منطقه ای جنگی شده بودیم #صدای_شلیک گلوله های مختلف سلاح های سنگین وسبک گوش را نوازش میداد و تقریبا شاید به گونه ای از نظر روانی درگیر جنگ شده بودیم مسیر را داشتیم میرفتیم که یه کامیون وارد ستون نیروها شد این سه نفر از منافقین بودند که بنابه دلایل نامعلومی در چنگ نیروهای مردمی و نظامی اعزامی از پلدختر گیر افتادن و ما از بدو ورود مان
اونا را دستگیر کردیم و #بازوبند_های_خیالی ارتش آزادی بخش روی دستشان خودنمایی میکرد چندتا از دوستان اونا را به پشت منطقه ای جنگی انتقال دادن و ما به حرکتمان ادامه دادیم تا نزدیک های ساعت چهار صبح با پای پیاده که حدودا سه ساعت پیاده روی کرده بودیم به سه راهی جاده ای اسلام آباد غرب رسیدم اونجا پر بود از جنازه و تجهیزات زرهی منهدم شده ای منافقین کوردل و ما به سمت محل درگیری وارد شدیم از تپه بالا رفتیم چند صد متر تا درگیری تن به تن فاصله داشتیم داشتیم به سمت دشمن پیش میرفتیم که در #کمین_دشمن گیر افتادیم تیراندازی شدیدی صورت گرفته بود بین ما ودشمن اونجا بود که برادر #عرب_علی_ترکارانی هدف تیر مستقیم تیربار منافقین قرار گرفت و از ناحیه ای پا زخمی شد قسمت لگن ، ما همون جا زمین گیر شدیم کمین تیر بار در 20 یا 30 متری ما بود تقریبا ما روی تپه بودیم اگر میتوانستيم اون چند متر را عقب بیاییم از تیر راس تیربار در امان بودیم.

📻 @RadioPoll

💢 #احمد_میرشادی و #شیرمحمد_ميرى و #فرشاد_ترکارانی تقریبا نزدیک هم بودیم .یه سرباز وظیفه هم بود که آرپی چی داشت واز بچه ها ی کوهدشت و نیروی رزمی سپاه پلدختر بود. من به اتفاق ایشان از داخل یه جوی یا کانال کوچک چند متری به حالت #سینه_خیز تا نزدیک سنگر کمین تیربار جلو رفتیم شب بود وماه همه جا را روشنایی خاصی بخشیده بود واقعا اینجا نمیدانم یه جورایی ترس داشتم که آرپی چی زن گفت میتوانید از من فاصله بگیرید گفتم چرا گفت میخوام توکل کنم به خدا شلیک کنم به کمین تیربار الان بچه ها قتل عام میکنه دقیقا همین لفظ و بکار برد منم به هر زحمتی بود چند متری فاصله گرفتم و داشتم دعا میکردم که شلیک آرپی چی موفقیت آمیز باشد منتظر شلیک بود سرانجام انتظار به پايان رسید سرباز فریاد زد #یا_ابوالفضل و شلیک کرد صدای شلیک وانفجار هم زمان شد چون فاصله بین ما و سنگر کمین بسیار اندک بود بنازم نام ابوالفضل را سنگر ویران شد و ما بلند شدیم سرپا و در واقع از تیر راس دشمن در آمدیم و تنها زخمی را که ترکارانی بود بچه ها به پایین تپه انتقال دادن و ما به سمت راست تپه حرکت کردیم وکم کم داشت صبح میشد یعنی در واقع سحر شده بود همان جا نماز خواندیم.

#ادامه
⬇️⬇️⬇️
⬇️⬇️
⬇️
⚡️ خاطره ای از #عملیات_مرصاد مرداد ماه سال 67

راوى : محمد ناصر ميرى / #راديوپل


💢 ان زمان من هیجده سالم بود مسولیت نگهداری و مهمات پایگاه مقاومت بسیج شهید محلاتی روستاي #گري_بلمك بودم و هرشب با گشت زنی در محدوده ای روستاي گري بلمك و تقسیم اسلحه بین بچه‌ها این ماموریت ها انجام میگرفت که در سوم مردادماه برادران سپاهی از پلدختر به روستا گري بلمك آمدن و به بنده گفتن هرچه نیرو میتوانید آماده کن یه ماموریت نظامی گسترده داریم منم بدون اینکه سوالی بپرسم رفتم وبه هرکدام از برادران روستا میگفتم بدون هیچ گونه عذری مهیای رفتن شدن ما بیش از 20 نفر از عزیزان عضو بسیج مقاومت را همراه خود نموده و پلدختر آمده و همان جا تجهیز شده و هرکس بر اساس توانمندی اش نوع اسلحه اش را انتخاب نمود. از آرپی چی وتیربار وکلاش ووو و سوار بر ماشین های لند کروز شده و نزدیک های ظهر به #پل_سیمره رسیدیم و انجا توسط عزیزان سپاهی توجیه نظامی شدیم و در واقع به صورت تئوری وارد عرصه ای جنگ شدیم و نکته‌ای جالب اینجا بود که واقعا شور وشوق در چهره‌ای بچه ها موج میزد و برای وارد شدن به صحنه ای نبرد با #دشمن_خبیث مزدور وطن فروش منافق بی قراری مینمودند.

💢 خلاصه اینکه نکته ای زیبای اون لحظه این بود که من به بچه‌ها گفتم بیایید از رودخانه ای سمیره #غسل_شهادت کنیم که چند تا از عزیزان گفتن که اول خودت و من اولین نفری بودم که وارد رودخانه شدم که یکی از بچه‌ها به گفت جدی جدی نیت شهادت کردی منم گفتم اون دست خداست خلاصه بعد از ظهر آن روز حرکت کردیم به طرف اسلام آباد غرب وشب رسیدیم سر جاده‌ای که بهش میگن فرودگاه اضطراری شب بود و ماه چهاردهم در آسمان نمایان من یادمه برادر #غفور_خدایی همراه هم بودیم در واقع کنار هم حرکت ميكرديم اونجا پیاده شدیم تقریبا وارد منطقه ای جنگی شده بودیم #صدای_شلیک گلوله های مختلف سلاح های سنگین وسبک گوش را نوازش میداد و تقریبا شاید به گونه ای از نظر روانی درگیر جنگ شده بودیم مسیر را داشتیم میرفتیم که یه کامیون وارد ستون نیروها شد این سه نفر از منافقین بودند که بنابه دلایل نامعلومی در چنگ نیروهای مردمی و نظامی اعزامی از پلدختر گیر افتادن و ما از بدو ورود مان
اونا را دستگیر کردیم و #بازوبند_های_خیالی ارتش آزادی بخش روی دستشان خودنمایی میکرد چندتا از دوستان اونا را به پشت منطقه ای جنگی انتقال دادن وما به حرکتمان ادامه دادیم تا نزدیک های ساعت چهار صبح با پای پیاده که حدودا سه ساعت پیاده روی کرده بودیم به سه راهی جاده ای اسلام آباد غرب رسیدم اونجا پر بود از جنازه و تجهیزات زرهی منهدم شده ای منافقین کوردل و ما به سمت محل درگیری وارد شدیم از تپه بالا رفتیم چند صد متر تا درگیری تن به تن فاصله داشتیم داشتیم به سمت دشمن پیش میرفتیم که در #کمین_دشمن گیر افتادیم تیراندازی شدیدی صورت گرفته بود بین ما ودشمن اونجا بود که برادر #عرب_علی_ترکارانی هدف تیر مستقیم تیربار منافقین قرار گرفت و از ناحیه ای پا زخمی شد قسمت لگن ، ما همون جا زمین گیر شدیم کمین تیر بار در 20 یا 30 متری ما بود تقریبا ما روی تپه بودیم اگر میتوانستيم اون چند متر را عقب بیاییم از تیر راس تیربار در امان بودیم.

📻 @RadioPoll

💢 #احمد_میرشادی و #شیرمحمد_ميرى و #فرشاد_ترکارانی تقریبا نزدیک هم بودیم .یه سرباز وظیفه هم بود که آرپی چی داشت واز بچه ها ی کوهدشت و نیروی رزمی سپاه پلدختر بود. من به اتفاق ایشان از داخل یه جوی یا کانال کوچک چند متری به حالت #سینه_خیز تا نزدیک سنگر کمین تیربار جلو رفتیم شب بود وماه همه جا را روشنایی خاصی بخشیده بود واقعا اینجا نمیدانم یه جورایی ترس داشتم که آرپی چی زن گفت میتوانید از من فاصله بگیرید گفتم چرا گفت میخوام توکل کنم به خدا شلیک کنم به کمین تیربار الان بچه ها قتل عام میکنه دقیقا همین لفظ و بکار برد منم به هر زحمتی بود چند متری فاصله گرفتم و داشتم دعا میکردم که شلیک آرپی چی موفقیت آمیز باشد منتظر شلیک بود سرانجام انتظار به پايان رسید سرباز فریاد زد #یا_ابوالفضل و شلیک کرد صدای شلیک وانفجار هم زمان شد چون فاصله بین ما و سنگر کمین بسیار اندک بود بنازم نام ابوالفضل را سنگر ویران شد و ما بلند شدیم سرپا و در واقع از تیر راس دشمن در آمدیم و تنها زخمی را که ترکارانی بود بچه ها به پایین تپه انتقال دادن و ما به سمت راست تپه حرکت کردیم وکم کم داشت صبح میشد یعنی در واقع سحر شده بود همان جا نماز خواندیم.

#ادامه
⬇️⬇️⬇️
⬇️⬇️
⬇️