#قصه_های باغستان
📝مصطفی حاج کریمی
باغدار محل
#سازآباد#باغستان_سنتی_قزوین بنام خدا.....
حیف است دنده اره رو به خاک نکش ..خراب می شود..
ان قدر به دسته .بیل فشار نیار..می شکند..حیف است.
خنجو پوست درخت را کنده..یک کهنه بیار ببندیم..
پالان الاغ پاره شده ببر پالان دوزی...
مصطفی مواظب باش سر کش را هیزم پاره نکند..
یادت باشد سوهان را کجا گذاشتی...
دو.تا بخیه به رانکی بزن جدا نشود.حیف است..
لاق درخت قیسی را باد شکسته..یک تکه سیم ببند.حیف است...
درب چاخانه را یواش ببند مگر با ان دعوا داری..
چرخ چاه اب را اهسته ول کن..می شکند..
بند سر راه جوب چا خانه را بالا بریز....راحت رفت امد کنند...
از باغ بیل خورد رفت امد نکنید .ایز می افتد..
حواستان باشد ..کدام بوته را باغبان بوته گرفتید..
پسته را گله چین نکنید..
به الاغها اب دادید...
واژه هایی که در باغ..زنده یاد پدرم هر روز بکار می برد..یک روز امد دم چای خانه گفت..مصطفی..از مرز می خواستم.بروم بالا پام به خورا بند شد خوردم زمین..
خورا یک نوع علف است که زیر وروی سبد می گذاشتم..
ان روز در دلم گفتم..برایت همه چیز حیف بود.بجز خودت..خدا رحمتت کند..
حالا من جای تو نشسته ام..
حواسم به همه چیز.امورات باغ هست الا خودم..
چه حکمتی دارد...
باید از باغکار بپرسی...
🍇🌹🌹🌹#پویش_ملی_حمایت_از_باغستان_سنتی_قزوین https://t.center/baghestancampaign