فلسفه

#حکمت_شادان
Канал
Логотип телеграм канала فلسفه
@Philosophy3Продвигать
44,27 тыс.
подписчиков
2,1 тыс.
фото
512
видео
2,14 тыс.
ссылок
@Hichism0 برای تبلیغ به این آیدی پیام دهید کانالهای پیشنهادی @Ingmar_Bergman_7 سینما @bookcity5 شهرکتاب @Philosophers2 ادبیات و فلسفه @audio_books4 کتاب صوتی @Philosophicalthinking فلسفه خوانی @TvOnline7 فیلم و سریال
سخت‌کوش‌ترینِ دوران‌ها که همانا دورانِ ماست، نمی‌داند با کارِ سخت و پولِ خود چه چیزی بیافریند، جز همواره پولِ بیشتر و کارِ سخت‌تر؛
چراکه خرج کردن از به‌دست‌آوردن نبوغِ بیشتری می‌طلبد ! . . .

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 21
🔃 ترجمه #امیرحسین_الهی

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️سنگین ترین بار

این را چه می گویی، که شبی، یا روزی، دیوی به خلوتگاهت بیاید و به تو بگوید: "باید این زندگی را، که الآن می گذرانی، باز هم بگذرانی. آن هم نه یک بار و دو بار، بلکه بینهایت بار! هیچ چیزِ نوئی هم در آن نخواهد بود، بلکه هر درد و هر شادی، هر فکر و هر آه، و هر چیزی که در این زندگی¬ات از خیلی بزرگ تا خیلی کوچک داشته¬ای، فقط همان ها برایت تکرار می شود. همگی هم درست با همین ترتیب و توالی که در این زندگی¬ات داشته¬اند. حتی این عنکبوتی که الان در این خلوتگاهت است، این مهتابی که میان درخت¬هاست، همین طور خودِ این لحظه، خودِ من. همۀ این ها تکرار شود. دنیا مثل ساعتی شنی بشود که یکسر سر و ته می شود، و تو هم، ای ذره¬ای خاک، تو هم یکسر با آن سر و ته شدن ها هی می روی و بر می گردی."

وقتی او این را گفت، آیا تو خود را به زمین نخواهی زد؟ دندان هایت را بر هم نخواهی سایید؟ دیوی را که چنین چیزی گفته است دشنام نخواهی داد؟ یا این که آن لحظه، لحظه¬ای بزرگ برایت خواهد بود، و تو در آن لحظه به او خواهی گفت: "تو خدا هستی. من هیچ گاه چیزی بهتر از این نشنیده¬ام؟"

اگر این بازگشت در توانت نباشد، فکرش تو را دیگرگون خواهد ساخت، و شاید له خواهد کرد. آن سؤالی که راجع به کلِ چیزها و تک تکشان می گوید، "آیا می خواهی این همچنان و بینهایت بار تکرار شود"، بار سنگینی برایت می شود که هر کارِ تو را سنگین خواهد کرد. یا این که نه؟ آنقدر خودت و زندگی¬ات را دوست داری که آرزویی جز تحقق یافتن این بازگشت، و مُهر قطعیت و جاودانی بر آن خوردن، نخواهی داشت؟

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب چهارم - بند 341
🔃 برگردان: #عباس_پژمان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️لذتِ کوری

«اندیشه‌هایم... باید جایی را که اکنون ایستاده‌ام نشانم دهند، اما نباید با نشان دادنِ مقصد به من خیانت ورزند. من عاشقِ بی‌خبری از آینده‌ام، و دوست ندارم خود را به مهلکه‌یِ اضطراب افکنم و مزه‌ی نارسِ وعده‌ها را بچشم»، این را آواره به سایه‌اش گفت.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 287
join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️من آن شکّ و تردیدی را می‌ستایم که به من امکان می‌دهد تا در جوابِ او بگویم: «بسیار خوب، باشد، حالا آزمایش می‌کنیم!» امّا من دیگر نمی‌خواهم سخنی درباره‌ی چیزی بشنوم که تجربه و آزمون اجازه نمی‌دهد. مرز ها و معیار های راستی و درستی برای من این‌ها هستند، زیرا فراتر از آن دلیری و بی‌باکی دیگر جایی ندارد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️کتاب اول - بند 26

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ پس ما که هستیم؟ اگر می‌خواستیم از واژه‌های قدیمی استفاده کنیم و بگوئیم که ما خدا-گم-کرده، بی‌اعتقاد و فارغ از اخلاق هستیم، باز هم آنطور که باید، خود را معرفی نکرده‌ایم: چون در عین حال و در این وضعیتِ دیررس همه‌ی این سه هستیم. این هم برای آن که شما آقایانِ کنجکاو بتوانید احساساتی که ما را به حرکت در می‌آورند درک کنید. اما نه! اینجا تلخکامی و مرارت و یا شوق آزادِ انسان که باید عدمِ اعتقاد خود را به ایمان، هدف و شهادت تبدیل کند مطرح نیست! ما آبدیده و پوست کلفت شدیم چون با این فکر زیاد کلنجار رفته‌ایم که جریان امور دنیا خدایی و الهی نیست، بدتر از آن از دیدِ انسان، حتی عاقلانه، مهربانانه و یا منصفانه هم نیست؛ می‌دانیم دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم غیر خدایی، غیر اخلاقی و غیر انسانی است، در حالی که مدت‌های مدید آن را به غلط، به دروغ، بر اساس احترامِ خود و یا به عبارتی بر اساس نیازِ خود آن را تعبیر و تفسير کرده‌‌ایم. انسان حیوانی است اهل احترام! اما در عین حال حیوان بی‌اعتماد و بدگمانی است که می‌گوید: دنیا آنچه که خیال کرده‌ایم نمی‌ارزد. این تقریباً مطمئن‌ترین حقیقتی است که بدگمانیِ ما سرانجام بدست آورده است. این بدگمانی چنین فلسفه‌ای هم به بار می‌آورد. ما از گفتنِ اینکه «ارزشِ دنیا کمتر از چیزی است که خیال می‌کردیم» اجتناب می‌کنیم زیرا این موضوع حتی امروز خنده‌آور است که انسان ادعا کند ارزش‌هایی برتر از ارزش‌های دنیای واقعی به وجود آورده است؛ ... این دقیقاً همان خطایی است که ما دیگر مرتکب آن نخواهیم شد، هذیان خودپسندی و نابخردیِ انسان، جنونی که تاکنون هرگز تشخیص داده نشده است. آخرین نمایه‌ی این جنون بدبینیِ عصرِ حاضر است ولی نمایه‌ای قدیمی‌تر و قوی‌ترِ آن در آموزشِ بودا به چشم می‌خورد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 346

.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آگاهی تنها در اثرِ فشارِ نیاز به ارتباط توسعه یافته است؛ و در ابتدا فقط برایِ روابطِ فرد با فرد (بخصوص برایِ فرماندهی) ضروری و مفید بوده است و در راستایِ همین فایده، توسعه یافته است. آگاهی چیزی نیست جز یک شبکه‌ی ارتباطی بینِ انسان‌ها و همین خصوصیت، آن را وادار به توسعه کرده است. انسانی که به صورتِ تنها و از راهِ شکار زندگی می‌کرد می‌توانست از آن صرفِ نظر کند. اگر اعمال، افکار، احساسات و حركاتِ ما -لااقل بخشی از آن‌ها- به سطحِ آگاهیِ ما می‌رسند، به خاطرِ ضرورتِ شدیدی است که مدت‌ها بر آنان، این تهدید-شده‌ترینِ حیوانات، تسلط داشته است: انسان نیاز به کمک و حمایت داشته است، نیاز به همنوعِ خود داشته و مجبور بوده است که بتواند این نیازِ خود را بیان کند و خود را قابلِ فهم گرداند؛ و برایِ این کار در درجه‌ی اول لازم بود که آگاهی داشته باشد و خود «بداند» چه چیز کم دارد، «بداند» چه احساسی دارد و به چه چیز فکر می‌کند. زیرا مانندِ هر موجودِ زنده، انسان، تکرار می‌کنم، دائماً فکر می‌کند اما بدان آگاهی ندارد؛ تفکری که آگاهانه می‌شود بخشِ بسیار کوچک و به عبارتی سطحی‌ترین و بدترین بخشِ تفکرِ او را تشکیل می‌دهد...

نظرگاهِ محوریِ واقعیِ من این است: طبیعتِ شعورِ حیوانی باعث می‌شود که دنیایِ قابلِ درکِ ما فقط دنیایِ سطوح و نشانه‌ها باشد، دنیایی کلی و عامیانه؛ و در نتیجه بر آنچه که قابل درک می‌شود لاجرم سطحی، کم‌مایه و نسبتاً احمقانه می‌گردد و مبدل به چیزی کلی، نشانه و رقمی از رَمه می‌گردد، و هر گونه کسبِ آگاهی تباهیِ باطنیِ موضوعِ خود را به دنبال دارد، یعنی نوعی تقلبِ بزرگ و «سطحی‌سازی» و تعمیم؛ به طورِ خلاصه، افزایشِ آگاهی یک خطر است و کسی که در میانِ اروپاییانِ آگاه زندگی می‌کند حتی می‌داند که بیماری است.

همان‌طور که حدس می‌زنید این تقابلِ عاقل و معقول نیست که در این لحظه مرا به خود مشغول داشته: من این تفکیک و تمایز را به نظریه‌پردازانِ معرفت واگذار می‌کنم که هنوز در بندهای دستورِ زبان (این متافیزیکِ توده‌ی مردم) گرفتار هستند. همچنین به طریقِ اولى تقابلِ «شیءِ فی نفسه» و پدیده‌ی آن موردِ نظر نیست؛ زیرا «شناختِ» ما بسیار کمتر از آن است که حتی قادر به انجامِ این تفکیکِ ساده باشیم. در حقیقت ما فاقدِ عضوی برای شناخت و تشخیصِ «حقیقت» هستیم: ما درست به اندازه‌ای «می‌دانیم» (خیال می‌کنیم، تصور می‌کنیم) که برای گله‌ی انسانی و نوعِ بشر مفید است؛ «فایده‌ای» هم که از آن صحبت می‌کنیم هنوز در نهایت چیزی نیست جز یک باور و محصولِ تخيلِ ما و شاید مقدرترین حماقتی که روزی موجبِ نابودیِ ما گردد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 354

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️واژه‌ی عشق در میان زن و مرد دو معنای متفاوت دارد و این خود یکی از شرایط عشق میان دو جنس مخالف است.

ﺁﻥﭼﻪ ﺯﻥ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻣﯽﻓﻬﻤﺪ ﻧﺴﺒﺘﺎً ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ : ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺍﻭ ﻋﺸﻖ ﻓﻘﻂ ﺧﻠﻮﺹ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ، ﺍﻫﺪﺍﺀ ﻭ ﺑﺨﺸﺶِ ﺗﻤﺎﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﻝِ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺭﻭﺡ ﺍﺳﺖ ﺑﺪﻭﻥِ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﺪ ﻭ ﺷﺮﻁ ﻭ ﻣﻼﺣﻈﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺑﺎﺑﺖ؛ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼِ ﺧﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺤﺖِ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻭ ﻗﯿﻮﺩ ﻭ ﺑﻨﺎﺑﺮ ﻣﻼﺣﻈﺎﺗﯽ ﺧﺎﺹ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﻭ ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﺩ . ﻫﻤﯿﻦ ﻓﻘﺪﺍﻥِ ﺷﺮﻭﻁ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ‌ ﻋﺸﻖِ ﺍﻭ ﯾﮏ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ. "ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ".

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️ بند 363

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
«ای همنوع من، همنوع عزیز من! نمی‌دانم آیا هنوز می‌توانی به زیان نوع ما "نابخردانه " و "بد" زندگی کنی؟ آنچه می‌توانست به نوع ما آسیب برساند شاید از هزاران سال پیش در ما مرده‌ است. شاید این از آن مواردی ست که حالا دیگر از دست هیچ‌کس حتی پروردگار کاری ساخته نیست. به دنبال بهترین یا بدترین امیال یا گرایشات خود برو و بهرحال بسوی نیستی ات گام بردار، درهر دو صورت شاید به گونه ای به پیشرفت بشریت کمک کرده‌ای، به این عنوان جزو نیکوکاران محسوب خواهی شد وحق خواهی داشت ستایشگرانی داشته باشی … همین‌طور کسانی هم تو را مسخره خواهند کرد !اما هرگز کسی را پیدا نخواهی کرد که بتواند تماماً تو را به عنوان یک فرد، حتی در بهترین خصوصیات وکارهایت مورد تمسخر و ریشخند قرار دهد، کسی که بتواند حقیقت تو را یعنی حقارت بی پایانت را ای مگس بیچاره، ای وزغ بینوا نشانت دهد!»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️«نیک می‌دانم که سلامتِ ناپایدارم سببِ برتریِ من بر پهنْ‌تنانِ اندیشه گشته است. فیلسوفی که راهش را از میانِ بسیاری از حالاتِ سلامت باز کرده است و هر دم از نو چنین می‌کند، به شمارِ همان حالت‌ها فلسفه‌هایی را مرور کرده است. او را گریزی از آن نیست که پیوسته وضعیتِ خویش را به روحانی‌ترین شکل و فاصله دگردیسه کند. فلسفه دقیقاً همین هنرِ دگردیسی است. ما فلاسفه، بر خلافِ مردم، آنقدر آزاد نیستیم که بدن و نفس را از هم تفکیک کنیم، و حتی آنقدر آزاد نیستیم که نفس را از اندیشه متمایز سازیم. ما غورباقه‌های اندیشمند نیستیم که دستگاه‌هایِ سرد و بی‌روحِ ضبط‌کننده باشیم. ما باید اندیشه‌هایِ خود را همواره از میانِ درد و رنج به دنیا آوریم و همچون یک مادر آنچه را که از خون، قلب، آتش، شادی، شور و شعف، بیقراری، خودآگاهی، تقدیر و سرنوشت برایمان باقی مانده به آنها ببخشیم. برایِ ما زیستن یعنی تبدیلِ پیوسته‌ی آنچه که هستیم، و آنچه که به ما مربوط می‌شود، به نور و به شعله. ما کاری جز این نمی‌توانیم انجام دهیم.»

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️ پیشگفتار دوم

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
■ تعلیقِ دلقک

کسی که این کتاب را نوشته است، یک انسان‌گریز نیست: امروز دیگر نفرت از انسان‌ها، هزینه‌ی هنگفتی در پی دارد،‌ آقای عزیز! برایِ نفرت ورزیدن، به همان شکل که در گذشته به بشر نفرت می‌ورزیدند، به سبک تیمون، کامل، بی‌مهارتِ خاصی، از تهِ‌ دل، با عشق خالص به خودِ نفرت – برای این هدف، شخص باید تحقیرکردن را پس بزند - : و چقدر ما خوشی‌های رام‌شده، بردباری و حتی خیرخواهی‌مان را مدیونِ تحقیرکردن هستیم! بعلاوه، بدینوسیله ما "برگزیدگان خدا" هستیم: تحقیرِ رام‌شده، ذائقه و مزیتِ ماست، هنرِ ماست و شاید فضیلتِ ما؛ ما مدرن‌ترینِ مدرنان!‌... نفرت، برعکس، عدالت می‌سازد،‌ چراکه آدمیان را چهره به چهره رو در رو می‌کند. در نفرت عزت هست،‌ و درنهایت می‌شود گفت در نفرت ترس هست، آن هم ترسِ عظیم. ما بی‌ترسان، ما روشنفکرترین مردمانِ این عصر، مزیت خود را در آن می‌دانیم که چون عاقل‌ترین انسان‌های عصرمان، بدونِ حسِ ترس زندگی کنیم: کسی به راحتی سرمان را نخواهد بُرید و تبعیدمان نخواهد کرد؛ دیگر حتی کتاب‌هایمان را نه ممنوع خواهند کرد و نه خواهند سوزاند. دوران ما، دوره‌ی عقل‌دوستی است، به ما [عاقلان] عشق می‌ورزد، و به ما احتیاج دارد، حتی زمانی که ناچار باشیم به خود بفهمانیم که ما هنرمندانِ خوارشماری هستیم؛ که درگیرِ آدم‌ها شدن برایمان وحشت‌آور است؛ که با همه‌ی نجابت، بردباری، انسانیت و نزاکتمان هنوز نمی‌توانیم خود را قانع کنیم که حسِ بیزاری از نزدیکی به انسان‌ها را رها کنیم؛ که ما هرچقدر بیشتر طبیعت را دوست داریم، کمتر چیزهایِ انسانیِ مصنوعش را دوست ‌داریم؛ که ما به هنری عشق می‌ورزیم که هنرمند را از مردمان می‌کَنَد، که هنرمند را به شوخی با مردمان می‌گمارد، که هنرمند را به شوخی با خودش می‌گمارد...

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 379

.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️برنامه روزانه برای پادشاه

روز آغاز می شود: پس کوشش در آماده سازی تفریح و تفنن سرور عالیقدر خویش را آغاز کنیم، چه این شایستگی را دارند که در این لحظه استراحت کنند. اعليحضرت امروز با هوای بدی مواجه می شوند. اما ما از گفتن این موضوع به این صورت خودداری می کنیم؛ ما از هوا صحبت نخواهیم کرد... اما کارها را کمی باشکوه تر و جشنها را کمی مجلل تر برگزار می کنیم که در غیر این صورت نیازی بدان نبود. حتی شاید اعلحضرت مریض شوند: پس هنگام صبحانه آخرین خبر خوب شب قبل را به عرض می رسانیم، یعنی رسیدن آقای مونتني که می تواند با شوخ طبعی راجع به بیماری خود صحبت کند - مرد بیچاره از سنگ مثانه رنج می برد. اشخاصی را خواهیم پذیرفت (گفتم اشخاص؟ این قورباغه پیر باد کرده که جزو منتظران است. با شنیدن این کلمه چه خواهد گفت! «من شخص نیتم. من همیشه خود موضوع هستم؟) پذیرش پادشاه از او بیشتر از همه طول می کشد چون حضور او خوشایند است: این باعث می شود از نویسنده ای سخن بگوییم که بر در اتاق خود نوشته بود: «آن کسی که وارد شود مرا مفتخر می کند، آن کسی که وارد نشود مرا خوشحال می کند. این است واقعا آن موجودی که مؤدبانه بی ادب است. شاید این نویسنده در آنچه که مربوط به اوست کاملا حق داشته باشد بی ادب باشد: می گویند آثارش بیشتر از خودش ارزش دارد. پس بهتر است زیاد بنویسد و تا آنجا که می تواند خود را کنار بکشد، زیرا این امر گواه گستاخی به جای اوست! یک شاهزاده برعکس، همیشه بیشتر از گفتارش می ارزد حتی موقعی که... اما داریم حاشیه می رویم! ما گپ می زنیم و تمام دربار خیال می کند ما از سر کار را شروع کرده ایم و پنجره ما اولین پنجره ای است که نورش دیده می شود! اقا خاموش! آیا صدای زنگ نبود؟ به جهنم! روز شروع می شود، جست و خیز شروع می شود و ما تکلیفمان را نمی دانیم! باید بدیهه سرایی کنیم... همه کس روز خود را بدون برنامه و با بدیهه سرایی‌ سپری می کند. پس امروز مثل همه عمل کنیم......... و بدین ترتیب رویای صبحگاهی شگفت انگیز من زایل می شود، شاید با صدای زمخت ساعت برج که در این لحظه پنجمین ضربه را با وقار تمام نواخت. به نظرم خدای رویاها این بار می خواسته عادتهای من را مسخره کند!... من عادت دارم که روز را بر طبق سلیقه خود آغاز کنم و سعی کنم آن را برای خود قابل تحمل سازم و اغلب این کار را با مراسم زیاد و به صورتی خیلی شاهانه انجام می دهم.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 22
📖 صفحه 84
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3.
■ انسان با خطاهایش تربیت شده است.
او در ابتدا خود را موجودی غیرکامل تصور می‌کرد؛ سپس صفاتی واهی به خود نسبت داد و بعد خود را در سلسله مراتب موجودات دارای مقامی کاذب میان حیوان و طبیعت انگاشت و در آخر او معیارهای ارزشی جدیدی را بی‌وقفه ابداع کرد و هر یک از آن‌ها را تا مدت‌ها ابدی و مطلق دانست.
در این مرحله هر غریزه و حالت انسانی به نوبه در مقام اول قرار می‌گرفت و با این ارزیابی ارتقا پیدا می‌کرد.
نادیده گرفتن تاثیر خطاهای این چهار مرحله به معنی حذف مفاهیم بشری، احساس انسانی و ستایش انسانی است.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
▪️بند 115
.join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️گذرگاه

در برابر کسانی که شرم و حیایی از احساسات خود دارند باید شیوه پنهانکاری را دانست. اگر شما آنها را حین ارتکاب آشکار مهر و محبت، شور و هیجان یا سخاوت و نجابت غافلگیر کنید چنان نفرتی ناگهانی نسبت به شما پیدا خواهند کرد که گویی به حریم قبله گاه پنهان آنها تجاوز کرده اید. در این مواقع اگر می خواهید به آنها خوبی کند آنها را به خنده وا دارید و یا با شوخی و طنز چند سخن خشک و نیش دار به آنها بگویید.... بد خلقی آنها زایل می شود و خود را باز می یابند. اما قبل از آنکه داستان را تعریف کنم نتیجه اخلاقی آن را گفتم... ما زمانی در زندگی آنقدر به هم نزدیک بودیم که ظاهرا هیچ چیز مانع دوستی و برادریمان نمی شد و بین ما تنها گذرگاه باریکی مانده بود که باید از آن می گذشتی. اما درست هنگامی که می خواستی قدم بر آن بگذاری از تو پرسیدم: «می خواهی گذر کنی و به سوی من آیی؟» ولی تو دیگر نخواستی و وقتی من خواهش خود را تکرار کردم تو خاموش شدی. از آن زمان کوهها و رودها و هر چه که جدایی می اندازد و افراد را نسبت به هم بیگانه می کنند، بین ما حایل شد، به طوری که حتی اگر بخواهیم نمی توانیم به یکدیگر برسیم. و اکنون وقتی به این گذرگاه قدیم می اندیشی چیزی برای گفتن پیدا نمی کنی: ... و چیزی جز آه و حیرت به سراغت نمی آید.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 16
📖 صفحه 78
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️وقار دیوانگی

با گذشت چندین هزار سال دیگر، در همان مسیر قرن اخیر، انسان در تمام ویژگی هایش به متعالی ترین درجات خردمندی ظاهر خواهد شد. اما از این طریق تمام وقار خود را از دست خواهد داد. بدون شک در آن صورت خردمند بودن ضرورت می گردد اما این امر چنان همه گیر و پیش پا افتاده می شود که هر روح کمی بلند در این ضرورت نوعی سخافت می بیند. همان گونه که سیطره حقیقت و علم می تواند ارزش دروغ و تزویر را بالا ببرد، همانگونه نیز سلطه بی چون و چرای خردمندی و حکمت می تواند باعث جوانه زدن نوع جدیدی از بزرگ منشی و نجابت روح گردد. در این حالت شاید نجیب بودن، یعنی دیوانگی هایی در سر داشتن.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 20
📖 صفحه 80
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️غرور عهد باستان

ما از مفهوم اشرافیت کهن چیزی نمی دانیم، چون هیچ درکی از بردگی عهد کهن نداریم. یک نجیب زاده یونانی میان مرتبه خود و این آخرین درجه حقارت آنقدر مراتب میانی و چنان فاصله زیادی می دید که به زحمت می توانست حتی برده را تشخیص دهد: حتى #افلاطون نیز او را درست ندیده بود. وضع در مورد ما که امروزه به مکتب برابری یا خود برابری انسانها عادت کرده ایم فرق می کند. در نظر ما موجودی که نمی تواند اختیار خود را داشته باشد و از هیچ فراغتی بهره مند نیست هیچ چیز تحقیر آمیزی ندارد؛ شاید همه ما به علت شرایط و فعالیت اجتماعی خود که اساسا با عهد باستان متفاوت است، بیش از حد به بردگیهایی از این دست آلوده شده ایم. فیلسوف یونانی عمر خود را با این احساس پنهان می گذراند که بیش از آنچه فکر می کنند برده وجود دارد: از نظر او هر که فیلسوف نبود برده بود. او از اینکه بعضی از قدرتمندترین افراد روی زمین جزو بردگانش به حساب می آورند از غرور لبریز میشد. ما با این نوع غرور بیگانه ایم و هرگز آن را بدست نمی آوریم کلمه «برده) حتی به مفهوم نمادین خود دیگر برای ما وزن کامل خود را ندارد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 18
📖 صفحه 79
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️هر آنچه که عشق می نامیم

حرص، عشق: آه که چقدر طنین این دو واژه در قلبهای ما با هم متفاوت است!... با اینحال هر دوی آنها می توانند بیان کننده یک غریزه واحد تحت دو نام مختلف باشند: اولی به صورت منفی و ناپسند از نظر کسانی که مال و منالی اندوخته اند و غریزه مالكيت آنها کمی ارضاء شده و اکنون نگران دارایی های خود هستند؛ دومی به صورت ستایش آمیز از نظر ناراضیان و تشنگان که این غریزه را خوب می دانند. عشق به همنوع، آیا میل خودخواهانه مالکیت جدید نیست؟ همین طور عشق به دانش و به حقیقت؟ و به طورکلی خواست هر چیز جدید؟ ما کم کم از چیزهای کهنه و قدیمی و آنچه که يقينا مال ماست خسته و دلزده می شویم و نیاز داریم باز هم دستهای خود را به طرفی نو دراز کنیم؛ زیباترین منظره هم اگر سه ماه متوالی جلوی رویمان باشد دیگر برایمان جاذبه ای ندارد و دورنمای آن افق ناشناخته بیشتر ما را جلب می کند: احساس مالكيت معمولا به مرور فرسوده می شود. لذتی که از وجود خود می بریم برای دوام و استمرارش همیشه چیز جدیدی را در خود ما تغییر می دهد؛ و این همان چیزی است که تملک نام دارد. خسته شدن از یک تملک، خسته شدن از خویشتن است. (زیادی و وفور هم ممکن است رنج آور شود، نیاز به دور انداختن و واگذاری هم می تواند نام فریبنده «عشق» را به خود گیرد). وقتی می بینیم کسی رنج می برد از این موقعیت پیش آمده با کمال میل برای تصاحب او استفاده می کنیم. این کاری است که انسان نیکوکار و دلسوز می کند؛ او نیز این خواست تملك جديد را که در روحش بیدار شده است «عشق» می نامد و به سان ندای پیروزی جدید از آن لذت می برد. اما بیشتر در عشق جنسی است که این میل به طور مشخص به صورت یک اشتیاق به
تملک ظاهر می شود: کسی که دوست دارد می خواهد مالک منحصر به فرد طرف مقابل باشد، می خواهد تسلطی مطلق بر روح و بر جسم او داشته باشد، می خواهد به تنهایی مورد توجه و علاقه باشد و در روح دیگری به عنوان با ارزشترین و مطلوبترین چیز در بالاترین مقام جای گیرد و فرمانروایی کند
به عبارت دیگر، تمام دنیا را از تمتع نعمت و خوشبختی ارزشمندی محروم کردیم! کسی که دوست دارد، می خواهد همه رقبای دیگر را تضعیف و محروم کند و به سان «فاتح بی باک و استثمارگر خودخواه، مبدل به اژدهای محافظ گنج خویش شود؛ بقیه چیزهای عالم به نظر او غير قابل توجهی رنگ باخته و بی ارزش می آیند و عاشق آماده است هر چیزی را قربانی کند، هر نظام استقرار یافته ای را مختل سازد و هر چیز با ارزشی را پس براند. در این صورت متحیر خواهیم شد که چگونه این حرص افسارگسیخته و این بی انصافی دیوانه وار عشق جنسی تا این حد در تمام اعصار تاریخ مورد تحسین و ستایش قرار گرفته و به عرش اعلى برده شده و بدتر این که، از این نوع عشق، معنا و مفهوم عشق متضاد است با خودخواهی برداشت شده است؛ در حالی که عشق شاید طبیعی ترین و خودجوش ترین تجلی خود خواهی آنان باشد. این برداشت عامیانه باید توسط کسانی انجام شده باشد که کامروا نشدند و چیزی جز اشتیاق تملک نداشته اند. این عده احتمالا همیشه زیاد بوده اند. آنهایی که در این زمینه بهره مند شدند و به سیری و اشباع رسیده اند، گاهی صحبت از اهریمن خشمگین کرده اند مانند سوفوکل که محبوب ترین و دوست داشتنی ترین مردم آتن بود؛ اما ارس از این کفرگویان بخنده می افتد، زیرا آنها محبوب ترین کسان در نظر او هستند. اینجا و آنجا روی زمین نوعی ادامه عشق وجود دارد که در آن اشتیاق و تملکی که در موجود نسبت به هم احساس می کنند جای خود را به خواستی جدید، اشتیاقی جدید، عطشی والا و مشترک، عطشی برای کمال و آرمانی فراتر از هر دوی آنها، داده است. اما چه کسی این نوع عشق را می شناسد؟ چه کسی آن را تجربه کرده است؟ اسم واقعی آن دوستی است.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 14
📖 صفحه 75 تا 77
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️از فاصله دور

این کوه عامل همه جذابیت و ویژگی منطقه ای را به وجود می آورد که بر آن مسلط است: پس از صد بار شنیدن این مطلب آنقدر فریفته و قدر شناس می شویم که خیال می کنیم چون کوه باعث جذابیت است پس خود باید جذاب ترین چیز در این منطقه باشد؛ از آن بالا می رویم ولی مایوس و سرخورده می شویم. بناگاه سحر و افسون از سراشیبها، از منظره ای که ما را احاطه کرده و از آنچه جلوی پایمان گسترده شده رخت برمی بندد؛ ما فراموش
کرده بودیم که بسیاری از عظمتها مانند بیاری از خوبی ها را باید از فاصله ای چند، از پایین و نه هرگز از بالا دید... تنها در این صورت است که آنها تأثیر می گذارند. شاید کسانی از اطرافیانت را می شناسی که برای آنکه خود را قابل تحمل، جذاب و نیروبخش بیابند باید از فاصله دور به خود نگاه کنند؛ این افراد را باید از خودشناسی برحذر داشت.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 15
📖 صفحه 77
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️درباره نظریه احساس قدرت و توان

در راستای خوبی کردن و بدی کردن ما توانِ خود را بر دیگران اعمال می‌کنیم و چیزی بیشتر نمی‌خواهیم!

با بدی کردن قدرت خود را بر کسانی اعمال می‌کنیم که ناگزیریم آنها را وادار کنیم اثرِ آن را حس کنند؛ زیرا درد علتِ خود را جستجو می‌کند، در حالی که لذت به خود توجه دارد و به پشتِ سرِ خود نگاه نمی‌کند.

با خوبی کردن، ما توانِ خود را بر کسانی اعمال می‌کنیم که قبلا به نحوی در دایره‌ی وابستگیِ ما قرار گرفته اند (یعنی عادت کرده اند که به ما به عنوانِ عاملِ شادی‌ های خود فکر کنند)؛ می‌خواهیم قدرت و توانِ آنان را افزایش دهیم، زیرا بدین ترتیب قدرتِ خود را افزایش داده‌ایم و یا می‌خواهیم مزیتِ تحتِ نفوذِ ما بودن را به آن ها نشان دهیم . . .

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 13
📖 صفحه 73

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️آنچه که قوانین آشکار می کنند

این اشتباه فاحش است که قوانین جزائی ملتی را به نوعی بیانگر شخصیت آن ملت بدانیم: قوانین مشخص نمی کنند یک ملت چه هست، بلکه چیزهایی را آشکار می کنند که برای آن ملت یگانه، عجیب، ناهنجار و ناشناخته است. قانون به موارد استثنائی در آداب و اخلاق مرسوم می پردازد و برای کسی که از آداب و اخلاق مرسوم ملت همسایه پیروی کند سخت ترین تنبیهات را در نظر می گیرد. بدین سان در نزد مردم قبیله وهايه ؟ فقط دو گنا مستوجب مرگ وجود دارد: پرستش خدایی غیر از خدای قبیله و... سیگار کشیدن آنها (سیگار کشیدن را بطريقه شرم آور نوشیدن» می نامند). سیاح انگلیسی که این مطالب را برایش نقل می کردند با تعجب پرسید در مورد قتل و زنا چه فکر می کنید؟
ریس پیر قبیله جواب داد
«خداوند رحیم و با گذشت است!»
در میان رومیان باستان این فکر وجود داشت که زن تنها از دو طریق می تواند مرتکب گناهی مستوجب مرگ شود: اول با ارتكاب زنا و دوم... با نوشیدن شراب به نظر کاتن پیر، در آغوش گرفتن و بوسیدن نزدیکان را رسم کرده بودند که از این طریق بتوانند مواظب زنان باشند؛ با بوسیدن آنها می خواستند بدانند بوی شراب می دهند یا نه. زنانی را که در حین نوشیدن شراب غافلگیر کرده بودند واقعا به مرگ محکوم می کردند و این فقط به خاطر آن نبود که زنان تحت تأثیر شراب گاهی اختیار «نه گفتن را از دست میدادند؛ رویان بیشتر نگران نیم دیونیزوسیه و شهوت آلودی بودند که گاهگاه و زمانی که شراب هنوز در اروپا چیز تازه ای بود نفس این زنان جنوب را میشوراند. آنان این گرایش به غیر خودی را مهیب و خطرناک می دانستند و باور داشتند که بنیادهای زندگی رومی را نابود می کنند؛ مستی زنان خیانت به روم بود و خون بربرها را در رگهای رومیان جاری می ساخت.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 43
📖 صفحه 103 _ 105
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
▪️در باب فقدان برجستگی و تشخص

روابط بین سربازان و فرماندهان آنها از نوعی برتر نسبت به روابط بین کارگران و اربابان آنهاست. هر تمدن از نوع نظامی، لااقل تا امروز، بر تر از تمدنهایی است که به آنها صنعتی می گوییم: اینها با شکل و شمایل فعلی خود پست ترین نوع زندگی است که تا کنون شاهد آن بوده ایم. قانون احتیاج حاكم بر تمدنهای صنعتی است: می خواهیم زندگی کنیم و باید خود را بفروشیم، اما کسی را که از این وضعیت اجتناب ناپذیر سوء استفاده می کنند و کارگر را میخرد تحقیر می کنیم. چیز غریبی است، اطاعت و انقیاد در برابر اشخاص قدرتمندی که ترس و حتی وحشت می آفرینند، نظیر قلدران و فرماندهان نظامی را آسانتر می پذیریم تا سلطه اربابان صنعتی را که افرادی ناشناس و فاقد هویت هستند. کارگر معمولا ارباب خود را گرگی حیله گر و خون آشام می داند
که عامل همه بدبختی هاست و در نظر او نام، شخصیت، اخلاق و شهرت ارباب اهمیتی ندارد. سازندگان و سوداگران بزرگ احتمالا تا به امروز بسیار فاقد این علایم مشخصه نژاد برتر و این قالبهایی بوده اند که برای جذاب کردن و جالب کردن اشخاص ضروری هستند؛ اگر آنها در نگاه و رفتار خود برجستگی و تمایز اشرافیت موروثی داشتند شاید سوسیالیسم توده ها به وجود نمی آمد. زیرا توده ها در اصل آماده هر نوع بندگی هستند به شرطی که فرد رهبر باوقار و رفتار متشخص خود برتری و مشروعیت حق فرماندهی مادرزادی خود را به اثبات برساند. عادی ترین آدم احساس می کند که برجستگی و نزاکت في البداهه به وجود نمی آید و باید نقش زمان را در آن، محترم شمرد. فقدان شکل و قالب مخصوص و رفتار مبتذل و بی نزاکت اربابان صنعت باعث می شود که او فکر کند که تنها تصادف وخوش اقبالی ارباب را بالای سرش قرار داده است. بنابراین او هم می اندیشد که خب پس ما هم تصادف و اقبال خود را بیازمایم. تاس ها را بریزیم... و بدین سان سوسیالیسم به راه می افتد.

👤 #فردریش_نیچه
📚 #حکمت_شادان
■ کتاب اول / بند 40
📖 صفحه 101
🔃 برگردان: #جمال_آل_احمد
#سعید_کامران، #حامد_فولادوند

join us | کانال فلسفه
@Philosophy3
Ещё