گاها تضاد عجیبی در میان نقدهایی که به شاهنشاه در مورد مذهبی بودن یا ضد مذهبی بودنش میشود را میخوانیم . عده ای معتقدند شاه زیادی مذهبی بود و عده ای معتقدند شاه ضد مذهب بود و او را کافر خطاب میکردند
همچنین پارادوکس هایی در مورد
« چرا کشت چرا نکشت »
و دیگر سر در گمی های منتقدان که یکطرفه به قاضی میروند با توجه به شرایط زمانی یک صفحه از کتاب زندگی و زمانه شاه را انتخاب کرده ایم که توضیح روشن و بیطرفانه ای به چندین منتقدانی ارائه میدهد
زمانه شاه غلامرضا افخمی اعتقادات ديني دوران كودكي شاه تا پايان زندگي با او بود . او بر رعايت شريعت اسلامي تأكيد داشت . التزام وي به دين بيشتر عاطفي بود تا استدلالي، هر چند بنا به استدلال وي دين شالوده اخلاق بود و بدون آن موازين اخلاقي لنگر محكمي نداشتند . سياست شاه در تمام مدت حكومتش تقويت شالوده هاي دين
بود ولي از قدرت دادن به روحانيان پرهيز ميكرد. حكومت اسلامي در انديشة او
جايي نداشت . در واقع، در دو دهه نخست حكومتش فكر حكومت اسلامي هرگز به گونه اي جدي مطرح نشد . ولي به اعتقاد شاه حتي دين موجود، همان كه ريشه در قانون اساسي ايران داشت، مانع پيشرفت ايران مي شد.
با وجود اين اسلام ديني تثبيت شده بود و روحانيان بر مردم نفوذ بالایی داشتند و از قدرت سياسي چشمگيري برخوردار بودند . شاه اين را عاملي مهم در معادله قدرت كشور به شمار ميآورد و ناديده گرفتن آن را مخاطره آميز ميدانست. بنابراين به شكلي تزلزل ناپذير در رعايت آنچه به اعتقاد وي روح اسلام بود ميكوشيد و از هر چه با شريعت اسلام و احكام قرآن در تضاد بود مي پرهيزيد. رؤساي دولت ها معتقد بودند كه يكي از راه هاي مهار كر دن روحانيان اين است كه آن ها را با پول بخرند
و با زور مرعوب كنند . شاه مي انديشيد عواملي غير از پول هم مورد نياز است .
رژيم بايد روحانيان را در حد ممكن تحبيب ميكرد. البته اين سياست تا زماني كارآيي ميتوانست داشته باشد كه به باج دهي تبديل نشده باشد، شرطي كه در حد زيادي به رفتار طرف مقابل وابسته است. سياست شاه در مورد افرادي مانند آيت الله بروجردي، مرجع مطلق تقليد در سال هاي شكل گيري حكومت شاه، مؤثر بود. بروجردي موافق اسلامي نبود كه از نظر سياسي متجاوز باشد . مطالعات وي
دربارة تاريخ معاصر، به ويژه تاريخ انقلاب مشروطه، به او آموخته بود كه اسلام
سياسي خساراتي به بار مي آورد و به پيامدهايي ناخواسته مي انجامد . از سوي
ديگر انتظار شاه از اسلام بر اساس تعبيري بود كه خود از مباني اخلاقي آن داشت. از نظر شاه اسلام دو بعد وابسته به هم داشت : ايمان به خدا و پيامبران او كه خيرخواه و دلسوز بودند و مجموعه اي از موازين اعتقادي كه از نظر معنوي و اخلاقي افراد و حكومت را تشويق ميكرد مهربان باشند و به ديگران كمك كنند
زيرا همه آفريده خدا و در نظر او برابرند . انسان ها نيازها و حقوقي داشتند كه با
گذشت زمان تغيير مي كردند. اگر روحانيان اهميت پيشرفت با زمان را نمي فهميدند، جامعه به آنها نيازي نداشت زيرا در اين صورت فقط مانع پيشرفت محمد رضا شاه ميشدند. اكثريتي از روحانيان مي فهميدند شاه به دنبال چيست و آن را تأييد نميكردند. مخالفت روحانيان شاه را مي آزرد ولي نمي ترساند. تا آنجا كه به شاه مربوط مي شد روحانيان از رونق افتاده و به زباله دان تاريخ پيوسته بودند ولي خودشان و برخي از مردم از اين امر اطلاع نداشتند . بنابراين وقتي لازم نبود ، نه
ميبايستي با آنها مخالفت كرد و نه به آنها بيش از نياز آزادي عمل داد.
پ.ن
در واقع شاهنشاه روحانیون با نفوذ را بجهت دفاع از منافع ملی و در جهت توسعه کشور و اهداف بلند مدت به سمت مدرنیته مصادره و مدیریت کرد ، از این رو علنن هم نمیتوانست با روحانیونی که حرف آنها برای توده مردمی که حجت را برایشان تمام میکرد مقابله مستقیم کند اما نگاه سیاستمدارانه شاهنشاه که اسلام بدون آخوند را دنبال میکرد هم بر کسی پوشیده نبود. مبارزه با دینخویی هزاران ساله مردم یک سرزمین کار دشواری بود که حتا مشروطه خواهان دوران مظفرالدین شاه نتوانستند از آن جلوگیری کنند و به اجبار بندهای قانون اساسی را آلوده چنین ایدئولوژی کردند که عملن دست شاهنشاه را از برخی اقدامات کوتاه میکرد . منتقدین باید همه موارد تاریخی را ظرف زمان و مکان بسنجند تا به حقایق نزدیک تر شوند .
#زنده_باد_خاندان_ایرانساز_پهلوی @Paykan_Iranshahr