📌با قلم زیبای یک هم میهن اهل
آبدانان آشنا شوید، این نوشته ایشان خطاب به همشهری های اهل ابدانان است، خالی از لطف نیست شما هم بخوانید
این روزها نام
آبدانان را زیاد می شنوید، ابدانان شهری است در استان ایلام، منطقه ای شگفت انگیز در کنار کبیرکوه گرامی، با مردمانی اهل هنر و فرهنگ،
📜 به احترام قیام ۱۲ بهمن
آبدانانتقدیم به آیت، سجاد، سونیا
و همهی مبارزانِ ناشناسی که
آبدانان را به ایران و جهان شناساندند.
۱) پیش از انقلابِ ژینا، ایرانیان اگر نام
آبدانان را میشنیدند - با معرفیِ شهروندان؛ نه نهادهای رسمی که وظیفهی ذاتیشان این بود - آن را با دژها و قلعههای تاریخیاش میشناختند. با چشمههای دوقلوی سیاگآو، شهرهای باستانی چهوره و جولیان. با بهاری که دقیقاً از اوّل فروردین شروع میشود؛ چنان که میپنداری تقویمِ خورشیدی را از روی تغییرِ فصلها در این شهر کوچک نوشتهاند. تا پیش از خیزش۱۴۰۱ هم،
آبدانان شهری معمولی نبود؛ اگر کسی آن را با دیدهی انصاف و دور از حُبّوبغضهای قومی یا سوگیریهای مرکز/پیرامون میدید.
۲)
آبدانان یک ایرانِ کوچک است در جنوب غربیِ ایران. محصور بین دو کوه؛ که هر کدام میتوانست در کشوری بدونِ آخوند، بهشتِ زمینشناسان و محققان تاریخ و فرهنگ باشد. شهری چهارفصل که از شمال به کبیرکوه و آبدانهای ازلی و ابدیاش پشتگرم است و از جنوب به دینارکوه و چینخوردگیهای بینظیرش.
۳)
آبدانان یک ایران کوچک است؛ حتی پیش از آن که به واسطهی جنگی پذیرای مهاجران باشد که ضحّاکِ اول - خمینی - بر دو کشور ایران و عراق تحمیل کرد؛ با ترکیبِ جمعیتی کُرد، لک، لُر و عرب.
۴)
آبدانان شهرِ مدارا است؛ در ناحیهای که همزیستیِ اقوامْ همیشه هم مسالمتآمیز نبوده است. دستکم پنج نوع گویشِ کُردی و سه گونه لُری در این شهر و روستاهایش، گویشور دارد.
۵)
آبدانانِ مدرن، در دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰، به لطفِ مهاجرپذیری این منطقه و انتخابش برای تأسیسِ پایگاه پدافند، پایهگذاری شد. مردمانی از سراسر ایران، برای کار، صنعتگری، سپاهِ دانش و بهداشت و مأموریتهای نظامی و اداری، راهی این بخشِ کوچک و خوش آبوهوا شدند. دههی ۱۳۵۰ اوجِ رونق و شکوفایی
آبدانان بود؛ که با طاعون بهمن۵۷، به سدّ اسلام عزیز خورد و به سراشیبیِ افول و فلاکت افتاد.
۶) درست مثل دیگر نقاط ایران - جز زادگاهِ دجّالِ خمین و جلّادانش - هرچه در سالهای پیش از ۵۷ به دست آمده بود؛ یکییکی از دست رفت. چشمهها و رودخانهها خُشکید. معماری مدرن، شکیل و پایداری که «مهندس سبکروح» و دوستانش، با مصالح بومی و سازگار با محیط زیست در پیِ رواج آن بودند؛ کنار گذاشته شد و طرحِ تفصیلیِ شهر، برای همیشه به بایگانی رفت. جنگ و پیامدهایش و:
⬛️ حاکمیتِ تُنُکمایههای ریشو-شپشوی حزباللهی. طایفهبازی. فامیلگرایی. خودباختگی و آدمفروشی. شلتاقهای مُشتی پاسدارِ بدبو. حرامزادگیِ امامان جمعه - حاکمانِ بی چونوچرای تمام شئوناتِ مردم، که آشکارا به فِسق آلوده بودند (حسینی حراملقمه را که یادتان هست؟) و رییس حوزهی جهلیه؛ اَحَدِ پاسدار. شیعههای معاودی که هم سر در آخورِ خمینی داشتند و هم به صدّام و حزب بعث گرا میدادند - اگر یادتان نیست از بزرگترها بپرسید. اگر دلسوزِ خامنهای نباشند؛ دقیقتر برایتان خواهند گفت.
۷) داستانِ پُر آبِچشمِ
آبدانان، میتوانست پایانی مشابهِ شهرهای «...» و «...» و ... داشته باشد.
امّا خوشبختانه چنین نشد.
۸) «قلعههای
آبدانان»، بر خلاف گفتهی میر نوروز، هم «حصار» داشت و هم پِی. و فرهنگ و تاریخ آن، «اعتبار».
آبدانان فرق داشت. همیشه متفاوت بود.
۹) تلاش بیوقفهی جمهوری جهل و جنون و پاسدارهای سستعنصر و امامان جمعهی فاسد و مدیران بزدل و فاسق، نتوانست
آبدانان را شبیهِ «...»ها به تباهی بکشاند. «دویرج» تا مرزِ خشکیدن رفت؛ اما همان باریکهی جاری، برای شستنِ چرکِ و کثافتِ خمینیسم کافی بود.
۱۰) بهرغمِ سگهای رقیّه و تاپالههای ذوالجناح،
آبدانان مانْد تا سال ۱۴۰۱ برسد و معلوم شود بزرگترین آتشفشانِ خاموشِ ایران «دماوند» نیست.
آبدانان مانْد تا دودِ تفتان از کُندهی بلوطهای کبیرکوه بلند شود.
آبدانان ماند تا به ایران و جهان،
آیتِ عارفینیا را معرفی کند؛ سونیا شریفی را بشناساند؛
سجاد مرادیوندان را. و تمام مبارزان گمنامی که هر وقت اراده کنند؛ برای داستان عقابهای
سیراماسترا، پایانی متفاوت رقم میزنند.
❇️ در تمام دوران زندگیام نخواستم به چیزی مفتخر باشم که خود عامل یا خالقش نبودهام؛ اما حالا مفتخرم که همشهری آیت و سجادم. مفتخرم که سونیا «عمو» صدایم میکند. مفتخرم که در شناسنامهی من و این مبارزانِ راه آزادی، یک نام مشترک وجود دارد:
#آبدانان@PN_KFP