♦️تف به قبر پدرتان!
✍ دکتر سعید معدنیبازنشر: ۱۶ فروردین ۱۴۰۲
در روزهای آخر اسفند جهت خرید دارو برای یکی از خویشانام که از جملهی بیماران خاص است، به
داروخانه شلوغ سیزده آبان تهران رفتم. پس از نیم ساعت در صف ایستادن ابتدا گفتند باید به سازمان تامین اجتماعی در بیست قدمی
داروخانه بروم و تاییدیه بیمه را بگیرم.
وقتی وارد سالن بزرگ شدم عجیب شلوغ بود غیر از تامین اجتماعی دو شرکت بیمه دیگر هم به متقاضیان خدمات میدهند. چهرهها را که نگاه می کردم برخی بیمار بودند و خودشان دنبال کارشان آمده بودند. ولی اکثریت مثل من همراه بیمار بودند واحتمالا بیمارشان در بیمارستان بستری بود. از دستگاه نوبت دهی نوبت گرفتم منتظر نشستم متوجه شدم چیزی حدود یکساعت و نیم باید به انتظار نشست.
غلغله ای بود. گاهی صدا به صدا نمی رسید. روی صندلی نشستم و شروع کردم به خواندن کتاب تا نوبتم برسد. ناگهان گوشه ای از سالن سروصدایی بلند شد دیدم در این اوضاع قاراشمیش، یکی از مراجعهکنندگان که مردی ۵۰ - ۶۰ ساله بود، به حجاب یک زن میانسال گیر داده، که چرا روسری به سر ندارد. مردم عصبانی که از شلوغی و شرایط خسته کننده آنجا به ستوه آمده بودند جانب زن را گرفتند و به مرد معترض گفتند "اگر عرضه داری به مسئولانی که این اوضاع و شرایط اسفبار را ایجاد کردهاند اعتراض کن، نه موهای این خانم که مثل همهی ما دنبال رفع گرفتاری خودش است". خلاصه سروصدا خوابید و مرد معترض به بیحجابی هم پی بدبختی خودش رفت.
بعد از یکساعت و نیم یا دو ساعتی نوبت من رسید. به شماره گیشه که روی قبض نوبت درج شده بود مراجعه کردم و همه مدارک را دادم. خانم پشت گیشه گفت: "یک گزارش آزمایش کمه". انگار آب سردی روی تنم ریختند. هر چه اصرار کردم، قبول نکرد. ساعت از ۱۴ بعداز ظهر گذشته بود. دیگر نوبت نمی دادند میماند برای فردا. آن روز باید دارو آماده میشد برای تزریق صبح فردا. هرچه التماس کردم که دکتر بر اساس نتیجه آزمایش داروها را نوشته و فردا اول صبح برایتان میآورم، خانم پشت شیشه! قبول نکرد که نکرد. با بیمارستان تماس گرفتم گفتند اگر فردا صبح قبل از ظهر دارو را برسانید، تزریق میکنیم چون بیمار همانروز ترخیص میشد. کمی خیالم راحت شد.
صبح روز بعد قبل از ساعت هشت با همهی مدارک و آن گزارش کذایی آزمایش، مجدداً به تامین اجتماعی رفتم باز نوبت گرفتم یکساعت و ربع طول کشید تا نوبت من برسد. به باجه مراجعه کردم مدارک کامل بود، سرم را بلند کردم چشمم افتاد روی برگهای که روی شیشه برای راهنمایی مراجعه کنندگان چسبانده بودند، یکی با خودکار آبی نوشته بود: "
تف به قبر پدرتان"! مجوز استفاده از بیمه برای داروها را آنلاین برای
داروخانهها رد کردند. به
داروخانه ۱۳ آبان رفتم. یک سالن تنگ و کوچک و انبوهی از جمعیت بود. مدتی در صف ایستادم تا نسخه را تحویل بدهم، سپس در کنار ازدحام مردم گرفتار منتظر آماده شدن دارو شدم. یکساعت و نیم تا دوساعت
داروخانه معطل شدم صدا به صدا نمیرسید. نگران دیر رسیدن به بیمارستان بودم. در طول انتظار در
داروخانه واتس آپ و تلگرام و اینستا خلاصه هر چه را که در فضای مجازی بود مرور کردم. البته اگر این فیلترشکن بیپیر! و اعصاب خورد کن اجازه میداد.
زمانی که نوبتم رسید حدود ساعت یازده بود. داروهارا گرفتم و سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم. از
داروخانه که بیرون می آمدم به انبوه مردم با چهرههای خسته و تکیده نگاهی کردم. درماندگانی را دیدم که علاوه بر نگرانی برای بیمارشان و صف ایستادنهای طولانی، فکر داروهای چند میلیونی بودند تازه آنهم با تخفیف بیمه پرداخت میکنند. اگر آزاد حساب کنند که قیمتها سر به فلک میکشید. لحظهای قبل در تلگرام خواندم که انقدر کشور امارات پیشرفت کرده که دیگر در ادارات از کاغذ استفاده نمیشود همه چیز الکترونیکی و خودکار انجام میشود. از این شرایطی که دور و بر خود میدیدم غصهام گرفت. بسان آن نوشته روی شیشه گیشهی تامین اجتماعی با خود گفتم:
"تف به قبر پدرتان که چنین زندگیای برای مردم ساختهاید" زمانی حسرت زندگی مردمان آلمان و سوئد و سوییس و انگلستان را میخوردیم. حالا باید حسرت مالزی و سنگاپور و امارات و قطر را داشته باشیم. تازه اینجا قلب تهران است و پایتخت کشور. خدا میداند در مناطق دورافتاده و محروم چه میگذرد؟
https://t.me/Saeed_Maadani/3750#سعید_معدنی #بیماران_خاص#داروخانه#دارو#درمان@Saeed_Maadani