💢 #مشاهیر_کُرد
💢🌺 عبدالباسط
محمد عبدالصمد
🌸نویسنده : فائز ابراهیم
محمد✍ زمانی که بارها و بارها می شنیدم که گفته می شد: «عبدالباسط کُرد است» به هیچوجه باور نمی کردم، تا این مطلب را در مقدمۀ کتاب « دیوان شعر شیخ احمد جزیری» بدین تربیت مشاهده نمودم که:
مجلۀ
#روز_الیوسف مصاحبه ای با عبدالباسط و همچنین استاد
#عباس_محمود_عقاد نویسنده و ادیب چیره دست مسلمانان انجام داده که از ایشان سؤالاتی شده بود ،که از جمله شما از کدام منطقه مصر هستید و در کجا به دنیا آمده اید ؟
استاد عقاد جواب دادند: دخترم ! من مصری نیستم، بلکه کُرد هستم، پدرم اهل دیاربکر (از شهرهای کردستان ترکیه است) ، و شغلش دستفروشی دوره گرد و ابریشم فروشی بود، کلافهای ابریشم را برای فروش به مصر می آورد و اینچنین معاش خود را می گذراندیم. اما به یکباره تصمیمی می گیرد و از اینکار دست بر می دارد و ما را با مادرمان به قاهره می آورد و همانجا ماندگار می شویم. من برای درس خواندن به مدرسه رفتم و تا جایی که الان نویسنده ای هستم که با زبان عربی می نویسم. و چون معرب کلاف عقده می باشد، به عقاد مشهور شدیم.»
استاد عبدالباسط، قاری مشهور نیز، چنین جواب می دهد که:« پدر بزرگم کُرد بود که در زندگی به خاطر قحطی، آوارۀ مصر شده بود، و در آنجا خادم مسجدی گردید…و بدین ترتیب من هم در مصر به دنیا آمدم.»
البته زمانی که بنده با آقای
#محمد_ربیعی، دیدار کردم، اطمینان من از صحت این مطلب دو چندان گردید. چرا که در این مورد از ایشان سؤال نمودم، و ایشان هم آن را به طور محکم تایید کردن و جواب دادن که:
«آشنایی من با عبدالباسط هم بخاطر کُرد بودنم بود، در سال 1962 میلادی جهت مسابقۀ بین المللی قرائت قرآن از طرف ایران اعزام شده بودم.
من همیشه
#لباس_کُردی محلی خود را در پوشش خویش داشتم، در اولین روز سفرم در اقامتگاه قاریان داشتم برای خود تمرین می کردم، و سورۀ احزاب را با صدای بلند می خواندم، نفهمیده بودم که شاید بعضی از قاریان به قرائتم گوش دهند، که یک مرتبه صدای رسایی بلند شد که می گفت«یا سلام، یا سلام، خدا تو را قوت دهد برادر، سرم را که بلند کردم، هیئت مصری را دیدم که همان روز رسیده بودند، در بینشان عبدالباسط و
#خلیل_الحصری را شناختم، از روی صندلی بر خواستم در همان حال عبالباسط به نزد من آمد و پس از سلام و مصافحه و دیده بوسی با تمامی آنها ، عبدالباسط به من و همراهانش – بعد از اینکه لباسهایم توجه آنها را بخود جلب کرده بودم- جریان کُرد بودنش را توضیح داد، من بسیار خوشحال شدم و در پوست خود نمی گنجیدم، واقعاً نیروی عجیبی در من ایجاد شد.
از آن پس، تا آخرین روز اقامتمان که حدود پنجاه شبانه روز بود، مرا با خود همراه نمود به طوری که با هم نماز جماعت می خواندیم ایشان چندین مرتبه از من خواهش کردند که لباسهایم را بدو دهم تا بپوشد، و اکثر اوقات بر روی عبای من نماز می گذارد. یک روز از او پرسیدم که:«شیخ! پدر بزرگوار شما از کدام منطقۀ کردها بوده است؟» شیخ ما جواب دادند :« در حقیقت او کُرد
#عراقی و اهل
#شقلاوة بوده است».
در آن مسابقه من رتبۀ دوم را کسب نمودم و بعد از آن جریان یک بار نامه ای از ایشان بدستم رسید،که در اول نامه با چنین جملاتی شروع کرده بود:«از عبدالباسط کُردی، به ربیع القلوب برادرم، قاری ایران.»
ایشان از بس به من محبت داشتند که همیشه مرا ربیع القلوب- یعنی بهار دلها-صدا می زدند. این نامه حاوی چند عکس بود که در پاکستان با هم گرفته بودیم.
من هم اکنون نواری را که در پاکستان از صدایش ضبط کرده بودم را دارم و بارها برای خود گوش می دهم ، او در مجلسی که داشتیم، سورۀ « مؤمنون» را بگونه ای قرائت کرد که هم خود ایشان و هم جملگی ما شنوندگان به گریه افتادیم، در آن مجلس شیخ عبدالباسط آیۀ« ثم خلقنا علقة فخلقنا العلقة مضغة…تا آخر آیه که می فرماید: فتبارک الله احسن الخالقین» سه بار، با سه روایت- ورش،خلف و حفض- و با سه آهنگ متفاوت به گونۀ عجیبی قرائت کرد. بعد ازشیخ عبدالباسط ، شیخ محمود خلیل الحصری نیز به جایگاه رفتند و ادامۀ آیات خوانده شده از طرف عبدالباسط را قرائت کردند.»
من از آقای ربیعی سؤال کردم که این نامه چگونه بدست شما رسید، چنین جواب دادند که:
« در تاریخ 22، تیر ماه، سال 1350 شمسی ،روز سه شنبه، شیخ خلیل الحصری همراه با یک هیئت علمای الازهر مصر،از جمله دکتر شیخ«
محمد فحام» و دکتر «عطیه صقر» از طرف دارالتقریب قاهره به ایران آمده بودند که این نامه را با شیخ خلیل الحصری ارسال داشته بودند ، و البته من هم جوابش را با همانها ارسال داشتم.»(1)
(1) زندگی نامه مقری کبیر شیخ عبدالباسط
محمد عبدالصمد، تالیف: فائز ابراهیم
محمد، نشر احسان، به نقل از سایت نوگرا