🌈🌈🌈از باشگاه که میام بیرون، بچه های کار پشت چراغ قرمز «فتحی
شقاقی» رو می بینم که افتادن به جون هم و سر تمیز کردن یه ماشین مدل بالا دارن همدیگه رو کتک می زنن. چهار نفرن، حدود ۱۵ یا ۱۶ ساله. خودم رو بهشون می رسونم و هر چه می کنم جداشون کنم زورم بهشون نمی رسه.
کف خیابون افتادن به جون هم. چراغ برای ماشینا داشت سبز می شد و من نگران بچه های روی زمین. آخر سرشون داد زدم که بچه ها اگر همدیگرو ول نکنید، زنگ می زنم شهرداری بیاد ببرتتون!
هنوز این حرف از دهنم بیرون نیومده همدیگه رو ول می کنن: «آره خاله، تو هم زنگ بزن شهرداری، شهرداری کم ما رو اذیت می کنه. ما کم ازشون کتک می خوریم، شما هم زنگ بزن و ما رو لو بده!»
می گم: «بچه ها آخه چرا همدیگه رو می زنید، این همه ظلم تو دنیا برای شماست، هیچ کس به شما رحم نمی کنه، خودتون به همدیگه رحم کنید.»
خسته نگاهم می کنن. در حالیکه که پنج تایی وسط خیابون وایسادیم و چراغ سبز شده؛ راننده تاکسی ون که تا حالا داشت بوق می زد با ماشین خودش رو به ما می رسونه و همینطور که تو ماشین نشسته گوش یکی از بچه ها رو می گیره و با فحش بهش می گه که از وسط خیابون بره کنار .
کنترلم رو از دست می دم و شروع می کنم به فحش دادن بهش، سرعتش رو زیاد می کنه و میره.
می گم: «بچه ها می بینید، باید تو هر شرایطی هوای هم رو داشته باشید می فهمید؟!»
می گن: «نه، نمی فهمیم، خسته تر از این حرفاییم که بفهمیم.»
«بچه های ۱۵ ساله ما، خسته هستن»
#ناهید_شقاقی - شهریور ۹۶
https://t.center/khamahangy