مهدی حضرتی، نوجوان ۱۷ ساله، اهل سراب، در همین خیابان، وقتی با دستان خالی، اعتراض میکرد، نیروهای یگان ویژه شاتگان به دست به سمتش شلیک میکنند، از فاصله ۴۵ متری، گلوله تن
مهدی را میشکافد و او مظلومانه در اوج تنهایی بر زمین میافتد.
ماموران به
مهدی شلیک میکنند (اسلاید دوم)، اما این برایشان کافی نبود، به او نزدیک میشوند، به تن بیجانش لگد میزنند، پیکر
مهدی را سوار وانتی میکنند(اسلاید سوم)، آخر آمبولانسی در دسترس نیست، در سطح شهر نیروهای سرکوب را جابجا میکنند، روی
مهدی را با بنری تبلیغاتی میپوشانند و او را میبرند تا در این مرحله سناریو جنازهدزدی را بازی کنند.
پس از چند روز بیخبری، نیمهشب به خانواده
مهدی میگویند پسرتان را در روستایتان خاک کردیم، خانواده به طرف روستا راهی میشود و در میانه راه گروگانگیران زنگ میزنند، برگردید او را در کرج خاک کردهایم.
تا مدتها محل جانسپردن و خون
مهدی با گل پوشانده میشد، نام
مهدی را نکند فراموش کنیم. او جانش را برای آزادی داد.
خواهر
مهدی میگوید: «این کودک خردسال،
چشم چراغ خانواده اش بود!
خدا بیامرز مادرم نمیگذاشت آب توی دلش تکان بخورد.
اجازه نمیداد خاری دست بچهاش را بخراشد
یا حتی گزندی به پسر دردانه اش برسد.
خدا بیامرز مادرم
«
مهدی جانم» از دهنش نمی افتاد
هول شد واز جایش بلند شد.
و آماده بود که با کوچکترین اتفاقی خودش را سپر
مهدی کند
چهار چشمی مراقبش بود و شش دانگ هوایش را داشت
کم و کسری برای
مهدی وجود نداشت
نور چشمان خدا بیامرز مادرم
خدا بیامرز مادر وقتی که فوت شد
دست
مهدی را به دست ما داد
(چه بد امانت داری بودیم ما)
خدا بیامرز چه خوب وقتی فوت شد
ندیدشلیک مستقیم بر پیشانی
مهدی جانش را»
این تصاویر سند جنایتی است که باید به خاطر بسپاریم.
نامش را صدا بزنیم و علیه فراموشی بپاخیزیم.
#مهدی_حضرتی #خرمدشت_کرج #زن_زندگی_آزادی #نه_میبخشیم_نه_فراموش_میکنیم #دادخواهی_ادامه_دارد #ایستادهایم_تا_پایان @dadxahan