نان و آزادی

#روزنامه
Канал
Политика
Новости и СМИ
Социальные сети
Персидский
Логотип телеграм канала نان و آزادی
@Nan_AzadiПродвигать
351
подписчик
34,2 тыс.
фото
19,5 тыс.
видео
8,14 тыс.
ссылок
نان و آزادی؛ کانالی برای انعکاس مبارزات کارگران و توده‌های تحت ستم برای نیل به خودرهایی!
Forwarded from تجربه نوشتن
به مدرسه می‌رفتم. از کوچه‌های پر پیچ و خمی که بی‌پایان به نظر می‌رسیدند، می‌گذشتم. پول روزانه دو روز خود را پس انداز کرده بودم و جیبم پر از نخود‌گل و کشمش بود. برای آن‌که لذت بیشتری ببرم، همه آن‌چه را که در جیب داشتم به دهانم ریخته بودم. به آسمان پاییزی نگاه می‌کردم که در دورها پر از گرد و غبار و کاه خرمن‌هایی بود که روستاییان به هوا داده بودند. پپوها که قاصد پاییز بودند و گنجشکان همیشه شاد که گویی چینه دانه‌های‌شان پر از نخود‌گل و کشمش بود، از روی بام‌ها در پرواز بودند.

حاصل دو روز پس‌اندازم در دهانم بود و آرام آرام آن را می‌جویدم. و خود را به دست باد سستی‌آور پاییزی که در خم هر کوچه به صورتم می‌وزید، داده بودم. به کوچه‌ای که مدرسه‌مان در آن قرار داشت، رسیدم. چند روز بیشتر به پایان مهرماه نمانده بود و من که تازه پا به دبیرستان گذاشته بودم، همه چیز دنیا برایم تازگی داشت. تابستان تمام شده بود. تابستانی که برای من، فصل نان درآوردن بود. دست‌هایم از بیل زدن، پر از پینه بود و هنوز رسوب گچ‌های بنایی در پشت ناخن‌هایم خانه داشت و جای سیلی آفتاب، در پس گردن و روی گونه‌هایم مانده بود.

راه مدرسه برایم خیلی دور بود. کسی را نداشتم که سفارشی بکند تا نام مرا در مدرسه‌ی نزدیک خانه‌مان بنویسد. ناچار با مادرم به مدرسه‌ی ایران که از خانه ما بسیار دور بود، رفته بودم. هم‌چنان که به مردم کوچه که تک و توک می‌گذشتند، نگاه می‌کردم و دهان پر از مخلوط نرم و آماده‌ای بود که می‌خواستم با تمام وجودم آن را فرو ببرم، ناگهان در چند قدمی مدرسه با مدیر دبیرستان روبرو شدم که شکمش را جلو داده بود و سبیل‌های سیاه و پر پشتش را می‌تابید و چشمان نافذ و ترسناکش را به من دوخته بود، سرمایی در کمرم دوید و گلویم خشک شد. صدای زنگی در سرم پیچید.

آقای مدیر با انگشت به من اشاره کرد تا نزدیک بروم. لرزان و خودباخته نزدیک شدم و خبردار ایستادم. با خشونت گفت: «دهانت را باز کن ببینم چه می خوری. بیچاره!» بدون کوچکترین مقاومتی، مثل کسی که زبانش را به پزشکی نشان می‌دهد، دهانم را که پر از آن حلوای محبوبم بود، باز کردم: «آ...». ناگهان آتشی در صورتم دوید و آن لقمه عزیز که برایم آن همه خرج برداشته بود، همچون قورباغه‌ای در هوا پرید و به دیوار مدرسه کوبیده شد. به خود آمدم و برای رهایی از ضربه اُردنگی آقای مدیر فرار کردم و خود را به حیاط مدرسه انداختم و در شلوغی بچه‌ها گم شدم. دلم تاپ تاپ می کرد و ته مانده نخود و کشمش در دهانم مزه تلخی داشت و آرزو می‌کردم که آقای مدیر دنبال موضوع را نگیرد، یا از یادش برود.

در کلاس نشسته بودم. هنوز قلبم آرام نشده بود. به یاد چند هفته پیش افتادم. روز اول مهرماه بود. همگی دور حوض مدرسه برای کلاس‌بندی به صف ایستاده بودیم. دو تا مرغابی کنار حوض، سرشان را زیر بال پنهان کرده بودند. یک جور خوشحالی آمیخته با دلهره در دلم بود. آقای مدیر را اولین بار در روز نام‌نویسی دیده بودم. با مادرم نزدش رفته بودیم و از همان اول ترسی در من به وجود آورده بود.

مدرسه‌ها جا نداشتند و ما ناچار پس از پیمودن راهی طولانی که در آن، مادرم مجبور شد از خستگی چند بار روی سکوی خانه‌ها بنشیند، به مدرسه ایران رسیدیم. مستخدم مدرسه «آ تقی»، که مردی چهارشانه، سرخ رو و پُرزور بود، نگذاشت داخل مدرسه بشویم و گفت که نام‌نویسی تمام شده؛ اما مادرم با تمام خستگی و بی‌حالی، دستم را کشید و خود را به داخل مدرسه و از آنجا به اتاق آقای مدیر انداخت. وقتی به خود آمدم که مادرم روی پاهای آقای مدیر افتاده بود و گریه می کرد. آقای مدیر دلش سوخت و پرونده کلاس ششم مرا گرفت و مادرم را کنار زد و گفت: «بلند شو مادر، اسمش را می‌نویسم. بیچاره!»
#علی‌اشرف_درویشیان
#قصه‌های_آن‌_سال‌ها
#روزنامه_دیواری_مدرسه‌ی_ما

https://t.me/tajrobeneveshtan/3409
اجلال قوامی، روزنامه‌نگار ساکن سنندج، توسط افرادی «مشخص» مورد ضرب و شتم و حمله با چاقو قرار گرفت

طبق گزارش دریافتی، ساعاتی پیش آقای اجلال قوامی، روزنامه‌نگار ساکن سنندج، از سوی افراد مشخصی با چاقو مورد حمله قرار گرفت و از ناحیه داخلی دچار جراحاتی شد.
یک منبع نزدیک به آقای قوامی می‌گوید:
«حمله‌کنندگان حین ضرب و شتم به او می‌گفتند که شما با کانال‌های ضد انقلاب در ارتباط هستی و علیه ما مطلب می‌نویسی.
پیگیری‌های پزشکی در بیمارستان کوثر در حال انجام است و به احتمال زیاد تحت عمل جراحی قرار خواهد گرفت.»

آقای قوامی، فعال مدنی روزنامه‌نگار مستقلی است که نظرات انتقادی خود را مستقل از گروه‌های سیاسی، منتشر می‌کند.

#اجلال_قوامی #روزنامه_نگار #سنندج


#زنده_باد_انقلاب
#زن_زندگی_آزادی
#شریفه_محمدی_کارگر_زندانی #آزاد_باید_گردد
#پیش_بسوی_اتحاد_جنبش_ها_حول_نان_کار_آزادی
#کارگر_زندانی_زندانی_سیاسی_آزاد_باید_گردد
#توماج_صالحی_آزاد_باید_گردد
#نان_کار_آزادی_حکومت_کارگری




@Nan_Azadi
Forwarded from تجربه نوشتن
بُرشی از داستان: روزنامه دیواری مدرسه ما
از کتاب: قصه‌های آن سال‌ها
اثر: علی‌اشرف درویشیان

به مدرسه می‌رفتم. از کوچه‌های پر پیچ و خمی که بی‌پایان به نظر می‌رسیدند، می‌گذشتم. پول روزانه دو روز خود را پس انداز کرده بودم و جیبم پر از نخود‌گل و کشمش بود. برای آن‌که لذت بیشتری ببرم، همه آن‌چه را که در جیب داشتم به دهانم ریخته بودم. به آسمان پاییزی نگاه می‌کردم که در دورها پر از گرد و غبار و کاه خرمن‌هایی بود که روستاییان به هوا داده بودند. پپوها که قاصد پاییز بودند و گنجشکان همیشه شاد که گویی چینه دانه‌های‌شان پر از نخود‌گل و کشمش بود، از روی بام‌ها در پرواز بودند.

حاصل دو روز پس‌اندازم در دهانم بود و آرام آرام آن را می‌جویدم. و خود را به دست باد سستی‌آور پاییزی که در خم هر کوچه به صورتم می‌وزید، داده بودم. به کوچه‌ای که مدرسه‌مان در آن قرار داشت، رسیدم. چند روز بیشتر به پایان مهرماه نمانده بود و من که تازه پا به دبیرستان گذاشته بودم، همه چیز دنیا برایم تازگی داشت. تابستان تمام شده بود. تابستانی که برای من، فصل نان درآوردن بود. دست‌هایم از بیل زدن، پر از پینه بود و هنوز رسوب گچ‌های بنایی در پشت ناخن‌هایم خانه داشت و جای سیلی آفتاب، در پس گردن و روی گونه‌هایم مانده بود.

راه مدرسه برایم خیلی دور بود. کسی را نداشتم که سفارشی بکند تا نام مرا در مدرسه‌ی نزدیک خانه‌مان بنویسد. ناچار با مادرم به مدرسه‌ی ایران که از خانه ما بسیار دور بود، رفته بودم. هم‌چنان که به مردم کوچه که تک و توک می‌گذشتند، نگاه می‌کردم و دهان پر از مخلوط نرم و آماده‌ای بود که می‌خواستم با تمام وجودم آن را فرو ببرم، ناگهان در چند قدمی مدرسه با مدیر دبیرستان روبرو شدم که شکمش را جلو داده بود و سبیل‌های سیاه و پر پشتش را می‌تابید و چشمان نافذ و ترسناکش را به من دوخته بود، سرمایی در کمرم دوید و گلویم خشک شد. صدای زنگی در سرم پیچید.

آقای مدیر با انگشت به من اشاره کرد تا نزدیک بروم. لرزان و خودباخته نزدیک شدم و خبردار ایستادم. با خشونت گفت: «دهانت را باز کن ببینم چه می خوری. بیچاره!» بدون کوچکترین مقاومتی، مثل کسی که زبانش را به پزشکی نشان می‌دهد، دهانم را که پر از آن حلوای محبوبم بود، باز کردم: «آ...». ناگهان آتشی در صورتم دوید و آن لقمه عزیز که برایم آن همه خرج برداشته بود، همچون قورباغه‌ای در هوا پرید و به دیوار مدرسه کوبیده شد. به خود آمدم و برای رهایی از ضربه اُردنگی آقای مدیر فرار کردم و خود را به حیاط مدرسه انداختم و در شلوغی بچه‌ها گم شدم. دلم تاپ تاپ می کرد و ته مانده نخود و کشمش در دهانم مزه تلخی داشت و آرزو می‌کردم که آقای مدیر دنبال موضوع را نگیرد، یا از یادش برود.

در کلاس نشسته بودم. هنوز قلبم آرام نشده بود. به یاد چند هفته پیش افتادم. روز اول مهرماه بود. همگی دور حوض مدرسه برای کلاس‌بندی به صف ایستاده بودیم. دو تا مرغابی کنار حوض، سرشان را زیر بال پنهان کرده بودند. یک جور خوشحالی آمیخته با دلهره در دلم بود. آقای مدیر را اولین بار در روز نام‌نویسی دیده بودم. با مادرم نزدش رفته بودیم و از همان اول ترسی در من به وجود آورده بود.
مدرسه‌ها جا نداشتند و ما ناچار پس از پیمودن راهی طولانی که در آن، مادرم مجبور شد از خستگی چند بار روی سکوی خانه‌ها بنشیند، به مدرسه ایران رسیدیم. مستخدم مدرسه «آ تقی»، که مردی چهارشانه، سرخ رو و پُرزور بود، نگذاشت داخل مدرسه بشویم و گفت که نام‌نویسی تمام شده؛ اما مادرم با تمام خستگی و بی‌حالی، دستم را کشید و خود را به داخل مدرسه و از آنجا به اتاق آقای مدیر انداخت. وقتی به خود آمدم که مادرم روی پاهای آقای مدیر افتاده بود و گریه می کرد. آقای مدیر دلش سوخت و پرونده کلاس ششم مرا گرفت و مادرم را کنار زد و گفت: «بلند شو مادر، اسمش را می‌نویسم. بیچاره!»
#علی‌اشرف_درویشیان
#قصه‌های_آن‌_سال‌ها
#روزنامه_دیواری_مدرسه‌ی_ما

https://t.me/tajrobeneveshtan/3006
Forwarded from تجربه نوشتن
«هنگامی که ننه برای گرفتن خرجی پافشاری می کرد و بابا می نالید: «عصری، عصری!»
یعنی که عصری خرجی می دهم. عصر هم که می آمد و می گفت: «فردا،فردا.»
و فردا: «عصری،عصری.»
این ادامه داشت. عصرها و فرداها می آمدند و پدرم همیشه می گفت: «پول ندارم.» و خرجی را ناتمام می داد، یا اصلا نمی داد و همیشه بدهکار بود. بعضی از روزها هم کار به کتک کاری می کشید. بابا دیگر آن آدم همیشگی نبود.

گیس ننه را می گرفت و دور کرسی می گرداند و ما از بند دل جیغ می کشیدیم. فریاد می زدیم. به بیرون می دویدیم تا همسایه ها صدای مان را بشنوند و به فریادمان برسند. دوباره برمی گشتیم و روی دست و پای بابا می افتادیم.

جیغ های دلخراش اصغر همیشه در گوشم خواهد بود. این جیغ ها تا ابد مرا بیدار نگه خواهد داشت و مرا بر ضد آنکه همیشه خرجیش آماده است، آنکه شکمش مثل زالو پر است و کاری نمی کند همه خرجی داشته باشند، خواهد شوراند. بر ضد آنکه گوشش کر است و جیغ های اصغر را نمی شنود، ناله های ننه را نمی شنود، و بر ضد آنکه نفهمید و ندانست و نخواست بداند که چرا همیشه زیر چشم ننه ام از درد کبود بود، همیشه گیسویش شانه نزده و آشفته و پر درد و همیشه گرسنه بود، تا ما نیم سیر باشیم.»
#آبشوران

🌹چهارم آبان، سالروز جاودانه شدن خالق #سال‌های_ابری

#علی_اشرف_درویشیان
#نویسنده_فرودستان
#سال‌های_ابری
#آبشوران
#از_این_ولایت
#فصل_نان
#سلول_۱۸
#از_ندارد_تا_دارا
#صمد_جاودانه_شد
#فصل_نان
#همراه_آهنگ‌های_بابام
#گل_طلا_وکلاش_قرمز
#ابر_سیاه_هزار_چشم
#روزنامه_دیواری_مدرسه_ما
#رنگینه
#کی_برمی‌گردی_داداش_جان
#درشتی
#قصه‌های_آن_سال‌ها
#خاطرات_صفرخان

https://t.me/tajrobeneveshtan/2646
🔴 دانشجویان پیشرو: از فراخوان #کانون_صنفی_معلمان و #روزنامه_شرق حمایت می‌کنیم!

🔹 این فراخوان به‌منظور همیاری برای تهیه تبلت برای دانش‌آموزان مناطق محروم صادر شده است و هیچ وابستگی به نهادهای وابسته به حاکمیت ندارد.

📌 #از_تحصیل_جانمانند
🌀 با یاد #مهدی_بهلولی، کمک به دانش آموزان بی‌بضاعت

🔗 شماره حساب برای همیاری:
۵۰۲۲ ۲۹۱۰ ۸۶۶۷ ۴۴۲۹
به نام #شهرزاد_همتی خبرنگار روزنامه شرق

⬅️ ارتباط با ادمین: @isf_uni_admin
⬅️ کانال تلگرام: @isfahanuni97
🔹 پروانه زیلابی، وکیل ⁧ #اسماعیل_بخشی ⁩ و ⁧ #علی_نجاتی ⁩ همچنین اعلام کرد پرونده شکایتشان از ⁧ #روزنامه_کیهان ⁩ و ⁧ #خبرگزاری_فارس ⁩ به اتهام نشر اکاذیب و افترا، پیشرفتی نداشته و هنوز شعبه رسیدگی کننده نیز تعیین نشده است.
‏⁧ #سپیده_قلیان
🔴پیروزی رویت میشود، حتی اگر در کاسه چشمان من و تو گیاه بروید

🔷 تشکر و قدردانی

مردم شریف ایران!
همکاران عزیز!
دانش آموزان گرامی!

🔹امروز پس از 44 روز بازداشت موقت همکار، دوست و رفیق عزیزمان #محمد_حبیبی از زندان اوین با قید وثیقه آزاد شد. بازداشتی غیرقانونی و همراه با خشونت که اعتراضات جدی در سطح جامعه در پی داشت و نشان داد که معلمان و مردم فعالان صنفی و عدالتخواه را تنها نمی گذارند.

🔷 #کمیته_دفاع_با_محمد_حبیبی ضمن تاکید مجدد بر حق فعالیت صنفی و دفاع از حق تشکل یابی مستقل وظیفه خود می داند که از تمام کسانی که ما را به هرشکل یاری نمودند و در روزهای سخت کنار ما و خانواده #محمد_حبیبی ایستادند تشکر و قدردانی نماید.

🔹ما از تمام #تشکل_های_صنفی_فرهنگیان، #فعالان_صنفی، #همکاران_عزیز #کمپین_های_صنفی_فرهنگیان، #گروههای_مجازی_تلگرامی و #گروههای_بازنشستگان بخاطر موضع گیری حمایتی و محکومیت بازداشت #محمد_حبیبی قدردانی می کنیم و نقش رهبری و راهبردی #شورای_هماهنگی_تشکل_های_صنفی_فرهنگیان_ایران را در این زمینه و سایر معلمان دربند را ستایش می کنیم.


🔹آقای #حسین_تاج و آقای #امیر_رئیسیان بعنوان وکلای آقای حبیبی از روز اول دستگیری تاکنون صادقانه و فداکارانه به ما یاری رساندند و با پیگیری پرونده و ارایه مشاوره حقوقی ما را یاری نمودند از ایشان تشکر و قدردانی می کنیم.

🔹همچنین از تمام #فعالان_مدنی، #دانشجویان، #زنان و #کارگران بخصوص #تشکل_های_کارگری_و_مدنی صمیمانه تشکر و قدردانی می کنیم و حمایت های اجتماعی آنان را مایه دلگرمی و پشتوانه اجتماعی جنبش معلمان ایران می دانیم.

🔹ما از تمام #خبرنگاران و #روزنامه_نگارانی که صدای ما شدند قدردانی می کنیم در حالی که برخی رسانه ها و #سایت های_اقتدارگرا مشغول #پرونده سازی برای فعالان صنفی هستند و برخی رسانه ها و #روزنامه های_مدعی_اصلاح_طلبی با سکوت و فرصت دادن به برخی #بولتن_سازان_امنیتی زمینه #سرکوب را فراهم می کنند نقش و جایگاه رسانه ها و روزنامه نگاران #مستقل و #فعالان_رسانه_ای_در_شبکه_های_مجازی بیشتر نمایان میشود ما از تمام کسانی که #صدای_بی_صدایان هستند و در این مدت صدای عدالتخواهی معلمان ایران شدند سپاسگزاریم.

🔹 #حمایت های_مردمی و پیام های دلگرم کننده #اولیا و #دانش أموزان در روزهای پر التهابی که آقای حبیبی در #سلول_انفرادی بودند مایه قوت قلب خانواده و کمیته بود ما از تمام رفقای عزیز بخصوص دانشجویان سابق #دانشگاه_تربیت_دبیر_رجایی و دوستان گرامی و خانوادگی #محمد_حبیبی تشکر می کنیم.

🔹 ما از همکاری و حمایت های همکاران #محمد_حبیبی در #هنرستان_اندیشه تشکر می کنیم و از تلاش های آن دسته از همکاران #اداری و #ستادی که پیگیر وضعیت آقای حبیبی بودند سپاسگزاریم در عین حال همچنان منتظر موضوع گیری شفاف و اصولی #وزارتخانه و محکومیت دستگیری همراه با خشونت #محمد_حبیبی هستیم


🔹#زنان_معلم و زنان_بازنشسته در برنامه ها و کمپین حمایت چون دیگر کنش های صنفی حضوری موثر داشتند ما به این حضور را ارج می نهیم و این حمایت ها و حضور را از نشانه های اعتلای #جنبش_معلمان ایران می دانیم.

🔹اما زحمت اصلی هدایت و راهبری شبانه روزی کمپین و کانال دفاع از محمد حبیبی با #ادمین_ها و #اعضای این کمپین بود از همه تشکر می کنیم.

🔹 آزادی هرچند موقت #محمد_حبیبی با سپردن 250 میلیون تومان وثیقه تنها در سایه این حمایت ها و همبستگی ها امکان تحقق داشت از همین رو و با توجه به اینکه معتقدیم #محمد_حبیبی و سایر فعالان صنفی و مدنی همچون #محمود_بهشتی_لنگرودی
، #اسماعیل_عبدی ، #مختار_اسدی و #عبدالفتاح سلطانی و ... مجرم نیستند بر تلاش برای حمایت از محمد حبیبی تا تبرئه و آزادی وی تاکید می نماییم و خواهان آزادی بدون قید و شرط وی و سایر معلمان و فعالان صنفی و مدنی هستیم و باور داریم باید کسانی تحت پیگرد قرار گیرند که فقر و گرسنگی را به اکثریت جامعه تحمیل نموده اند کسانی که با سیاست های غلط باعث بحران در کشور و نظام آموزشی شده و کودکان این سرزمین را بی آینده کرده اند.

🔹این ما هستیم که از موضع عدالتخواهی و صنفی مطالبه می کنیم و این مسئولان هستند که باید پاسخگوی عملکرد اشتباه و بحرانزای خود باشند.

🌹به امید روزی که هیچ معلمی پشت میله های زندان نباشد.🌹

به امید تحقق
صلح ، آزادی و برابری

#کمیته_دفاع_از_محمد_حبیبی
26 فروردین 1397

🔻🔻🔻

منبع: كانال دفاع از محمد حبيبي

@khamahangy