من کلامِ آخرین را بر زبان جاری کردم همچون خونِ بیمنطقِ قربانی بر مذبح یا همچون خونِ سیاوش (خونِ هر روزِ آفتابی که هنوز برنیامده است که هنوز دیری به طلوعاش مانده است یا که خود هرگز برنیاید).
همچون تعهدی جوشان کلامِ آخرین را بر زبان جاری کردم و ایستادم تا طنیناش با باد پرتافتادهترین قلعهی خاک را بگشاید.
اسمِ اعظم (آنچنان که حافظ گفت) و کلامِ آخر (آنچنان که من میگویم).
همچون واپسین نفسِ برهیی معصوم بر سنگِ بیعطوفتِ قربانگاه جاری شد