#متنخوانی> تصنيفِ خدا
> از نامههای
#عین_القضات- مقصود از این کلامِ ظاهر، تحصیلِ مقاصد و مراداتی است که آدمی را بُوَد. اگر آن مرادات و مقاصد، بیاین حروفِ سیاه و سپید حاصل شدی، وجود حروف و عدمش یکسان بودی و اگر از این حروف و کلمات، آن مقاصد و مرادات حاصل نشدی، وجود و عدم کلام یکی بودی و گويا و لال، هر دو برابر بودندی. پس اگر گویا را کمالی هست که لال را نیست، آن کمال به سبب آن است که گويا، بهواسطۀ نطقِ ظاهر به حصول مقاصد خود تواند رسیدن و لال نتواند رسیدن. و اگر مقاصدِ لال، از طریقی دیگر حاصل شدی، گویا را بر وی هیچ فضیلت نبودی، و گویا را نیز اگر مقاصدش حاصل نشدی از نطق، با لال هم برابر بودی.
- مقصود از هر صورتی، حقیقتی میبُوَد که بیاین حقیقت، صورت را هیچ قدری نیست؛ و با وجودِ حقیقت، صورت را وجود و عدم یکسان بُوَد.
- کاغذ، حمّالِ حروف است و هرگز بارِ معانی به قوّتِ کاغذ نتوان کشیدن. و زبان، حمّالِ الفاظ است و هرگز معنی در وجود نیاورد. و گوشِ مستمع، ادراکِ الفاظ کند و هرگز معانی را ادراک نکند. و دماغِ حافظ، حمّالِ الفاظ است و هرگز حمّالِ معانی نبُوَد و نتواند بودن. و دلِ عالم، حمّالِ معانی است و هرگز لفظ را در دلِ او جای نبُوَد و نتواند بود که صفّالنعال دیگر است و صدر مجلس دیگر.
- نهبینی که دست را و قلم را تهمتِ کاتبی هست و از مقصود خبر نه؟ و كاغذ را تهمتِ مكتوب فيهی و عليهی نصيب باشد ولیكن هيهات هيهات! هر کاتب که نه دل بُوَد، بیخبر است و مکتوباليه که نه دل است، همچنین. لابل فلابل، هر کاتب که نه حق بُوَد و هر مکتوباليه که نه دل بود، بهکار نیاید. کاتب و مکتوباليه في قلوبهم باید.
- و چنانکه دست و قلم من در این میان کاتب نتوان نهاد، سمع ظاهر تو و بصر ظاهر تو مکتوباليه نتوان نهاد، و وهم و دماغ تو همچنین، و علم مزوّر تو همچنین، و عقل مختصر تو همچنین. اگر دل داری، دل را مکتوباليه توان نهاد، انّ في ذلك لذكرى لمن كان له قلب. و حقیقت دان که اگر دل تو مکتوباليه بحقيقت و استحقاق بود، مرا در میان هم كاتب ننهد.
- چون کاتب بحقيقت حقّ را داند، دل مرا کاغذ داند که مجرای معانی است و محل حقایق، و عقل مرا مترجم شناسد از آن حقایق؛ زیرا که در عالم ملک، زبان اهل ملكوت کسی فهم نتواند کرد؛ اگر ترجمان جبروتی نبود.
- اکنون بدان هرچه در وجود است، تصنيفِ خداست، عزّ و علا. اسرافيل، از آن تصنیف، حرفی است و جبرئیل، حرفی و محمد مصطفی(ص)، حرفی. مرا و تو را در آن تصنیف ندانم که به چه توان نهاد، چون مصطفی و اسرافيل، دو حرف باشند!؟
- ای دوست، این حدیث نرسد، تو باید که دررسی. رزقكالله هذه الدرجة العليا. آمين.
•
> برگرفته از:
#مکاتیب ؛ نامههای «عینالقضات همدانی» (۵۲۵–۴۹۲ هجری قمری)
•
•
@NaaKhaaNaa