#کتابخوانی> از «فتحِ خون» |
#بندگان_دنیا> اثرِ «
سیدمرتضی آوینی»
•
امام ایستاد و خطبهای كربلایی خواند: «اما بعد... میبینید كه كار دنیا به كجا كشیده است! جهان تغییر یافته، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و از آن جز تهماندۀ ظرفی، خردۀ نانی و یا چراگاهی كممایه باقی نمانده است... زنهار! آیا نمیبینید حق را كه بدان عمل نمیشود و باطل را كه از آن نهی نمیگردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است، من در مرگ جز سعادت نمیبینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگانِ حلقهبهگوشِ دنیایند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس میدارند كه معایشِ ایشان از قِبَلِ آن میرسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه كماند دینداران».
راوی:آه از رنجی كه در این گفته نهفته است! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه «لِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء ربّه؛ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود». یعنی دهر بر مرادِ سفلگان میچرخد تا تو در كشاكشِ بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته میرسد تا رغبتِ تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! میگویی: مگر سرِ امام عشق را بر نیزه ندیدهای و مگر بوی خون را نمیشنوی؟ كار از كار گذشته است. قرنهاست كه كار از كار گذشته است... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو باز میگوید: كل ارض كربلا و کل يوم عاشورا. يعنی اگرچه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُالله؛ یعنی هرجا كه پیكر صدپارۀ تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست؛ نه به اعتبارِ لفظ و استعاره، كه در حقیقت؛ و هرگاه كه علَمِ قیام تو بلند شود عاشوراست؛ باز هم نه به اعتبارِ لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافلۀ عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین...
عمربن سعد ابیوقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امامحسین (علیهالسلام) به پیكار كشد... هركسی را لیلهالقدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد و عمرسعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید. اما اكنون او میگریزد و دهر نیز در كمینش، كه او را به این لیلهالقدر بكشاند. عمربنسعد، فرزند سعدِ ابیوقاص است، فاتح قادسیه، و یكی از آن ده تنی كه میگویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است. هنوز نیمقرن از رحلت رسول خدا نگذشته، این پسر سعد ابیوقاص است كه در برابر فرزند رسولالله(ص) و وصیّ او ایستاده است. ابنسعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسینبنعلی(ع) نكشد، اما دهر هیچكس را ناآزموده رها نمیكند؛ صبورانه در كمین مینشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه «انّ ربك لبالمرصاد». از گفتوگوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابیسعد و امام گذشته است خوب میتوان دریافت كه او كیست. امام میفرماید: «مگر از خدای پروا نداری؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار با من كردهای حال آنكه مرا نیك میشناسی و میدانی كه فرزند كیستم. بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.» ابنسعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانوادهاش را... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد، درحالیكه میگفت: «چه میاندیشی؟ آیا نمیدانی كه بهزودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟ امیدوارم كه از گندم عراق جز اندكزمانی بهره مجویی.» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابنسعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه: «اگر به گندم دست نیافتم، جو كه هست!» و با این سخن به پرتگاهِ لعنتِ خدا درافتد. آیا هنوز عمرسعد را امیدِ نجاتی هست؟ تلاشِ امام برای آنكه عمرسعد را از ورطهای كه در آن گرفتار افتاده بود، نجات بخشد، بهجایی نرسید. در تاریخها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا، بارها با او به گفتوگو نشست و اگرچه از آنچه در این دیدارها گذشته است، جز همان مختصر كه ذكر شد، هیچچیز نمیدانیم، اما سیرۀ سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبههای باقی نمیگذارد.
راوی:پر روشن است كه امام حسین (علیهالسلام) در مردابِ وجودِ عمرسعد به جستوجوی كدام گوهر ناب آمده است؛ شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوسهای آزاد پیوند داشته است، هنوز نشانی از حیات باشد؛ شاید در این مدفنِ تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است، هنوز روزنهای رو به آفتاب گشوده باشد. امام، آفتابِ كرامتی است كه خود را از ویرانهها نیز دریغ نمیكند...
•
•
> کتابِ
#فتح_خون / فصلِ «کربلا»
> اثرِ شهید
#سیدمرتضی_آوینی[بازنشر]
•
•
@NaaKhaaNaa