🎀بسم الله الرحمن الرحیم🎀
﷽
◽️هدف از کانال جلب رضایت اللهﷻ است لطفاً همراهیمون کنید☔️🌿
◽️والله قسم در روز قیامت حسرت یک لحظه ثواب را خواهیم خورد.♻
◽️کپی حلال میباشد📑
◽️نشر مطالب ودعوت دوستانتان صدقه جاریه محسوب میشود↬
لینک کانال ما👇
@Moslm_990
....🚶🏻♂همچـــنان گذشت و گذشت و من همچنان مشغـــول #دینداری و مطالعه بود م و چون شکر الله اخلاقمم #شـــوخ بود با خیـــلی ها تو مدرســـه حرف میزدم.... 🙊بچـــه ها یــ💭ــاد یه چیز کوچیـــک افتادم...
🏫زمانیکه مدرســه بودم و هنوز تو جهالت... یه روز به زور بردن مون #نمازخونه منـــم هر کاری کردم دیگ نشد در برم.. 😬هی گفتـــن تو پسر ماموستایی برو صف اول 👳🏻♂وخـــتی #امام_جماعت اومد گفت که تو قامـــت رو بگو... 😁منم هـــی خودمو به این ور و اون ور زدم ولی انگـــاری با منههههه..
😂وای وای خــــــنده بچه هااااا بلند شد 😏گفت آخه تو پسر ماموستا نمیدونی قامت؟؟ گفتـــم حالا دیگ....
😬اونم بد جــــــور #کلیک کرده بود رو من... خلاصـــه گفت رو دیـــوار رو نگا کن رو برگه نوشـــته... 😂خلاصـــه با هزار تا بدبختی تونستم بخونمـــش که فک کنم اشتبـــاهم گفتم. تابســـتان من #کنکور داشتـــم و کنکور دادم و بعد یه مـــدت جواب اومد که دانشگاه دولتـــی قبول شدم
🤲🏼فقـــط #دعا زیاد میکردم ؛ ولله الانم میگم که الله گیـــان خودش قبولم کرد و گر نه درس نمیخــوندم....... ◻️کلا تو اون همه کتــاب کلاس ۱۰ و ۱۱ و ۱۲ که واس کنکـــور میاد من رفتــه بودم یه کتاب #تست آورده بودم که اونو به جای این همه بخــونم که اونم اصلا نخوندم... 👤من چون اون موقه دیگ اســـامه قبل نبودم حوصـــله خونه مجردی گرفتن و اینا نداشتـــم و دوس داشتم که تو فصای #دیـــنی باشم.....
🕌این بود که تو اون شـــهر یه #حجره گیر اوردم که شـــبا برم اونجا.... 📃و هم درس دیـــنی بهم بگن هم فضای دینی و دانشـــگاهم برم... تو اون حــجره من و سه نفر دیگه بودیم که از من سن شون بـــزرگ تر بود.... ☺️من کـــلا اخلاقم یه جـــوریه که زود #صمیمی میـــشم و با هیشکی مشـــکلی ندارم مگ دیگ طـــرف .... ♥️ولله اینم از#فضـــل الله است که میخوام این نعمـــت رو ازم نگیره و خدا جـــونممم شـــکرت
👥بله روز ها رفت و رفت و تا ایـــن که بیشـــتر با اون سه نفر آشـــنا شدم ... 😳 متاسفانه چیزی رو متـــوجه شدم که #داغـــونم کرد....... 😟نکنه اشتـــباهی اومدم.....!!!!! 😧آخــــــه چطــــــور ایــــــنااااااا؟؟؟
😍گفت که مـــادر ایمانـــداران عائشه اومده و تاجــ👑ـــی سرش بوده که گذاشته سر تو خیلــــی هم قشنگ بوده اون تاج ولـــی امام ابوبکر اومـــده و با #چهــــره خندان گفته که هنـــــوز زوده فـــعلا...
🤷🏼♂والله اعلـــم اونای که یادم بیـــاد تقریبا همین بود #خـواب.
😖وایـــــــی بچههـــا داشـــتم #دیــونه میشدم 😭نمیدونستم #گریــــــه کنم ☺️#بخنـــــدم 😳#تعجــــــب کنم ؛ چیکـــــــاررررو نمیدونستم ولی یه #شوقی داشتم آخ چه قشنـــــگ بود اون خواب....
❤️☝️🏻اخه دوستای گلم مادرمان #عائشه صدیقة علما میفرمایند که اولین محــ📜ــدث اسلام بوده...
😌و ایشون بوده که خیلــــی از#احادیث رو برای ما نقل کرده... ولله بچه ها دلم واسه اون موقه های خودم خیلیـــی تنگ میشه....
🤷🏼♂کـــی فکرشو میکرد #اسامــــــه، اون همه بدبختــــی و #بی_دینــــــی و… 😕الان اینجوریــــــی خواب ؛ اونم امام ابوبکر و مادر ایمان داران....😍
👌🏻خداییـــش این #اسلامه که مـــا رو بزرگ میکنه این اســـلامه که #عزت میـــده....
💭☝️🏻ولله یـــاد اون #خواب میافتـــم خجالت میکـــشم که دیگ دورو بر #گنـــاه برم.... 😔بچه ها خیلـــی لذت های #فانی دنیـــا رو تجربه کـــردم تو زمـــان جهالــت....
👏ولی ولله #دیـــن و با خــــــدا بودن یه چیز دیـــگه ست.....❤️
😂بعضـــی ها کلا خلاف شـــون شـــده دیر #خوابیـــــدن ،بعدا ادعاشونم میاد که چه کـــارای میکنن و ب بی دینی شون مینـــازن...
😏فدات شم من خیلیییییـــی از تو بزرگترش رو کردم، خیلی هم از تو بیشتر تو مجالــت بودم، خیلی هم از تو بیشتر #امکانـــات داشتم...
💁🏻♂نه که #تعریــــــف کنم..... 😞ولــــی!!! ولـــــی!!! اخرش چـــــــی؟؟؟ 🤦🏻♂هیچـــــــــی... فقط یه خروار پشیـــمانی و #بدبخـــتی واس ادم میمونه... 😔آدم هیـــچ #آرامشـــــی هم نداره.... ✋🏻فقط خدایش بیـــا برگــــرد که هنوز زوده 😊و #باخــــــدا باش......
🤭تا ایـــنکه تصمیم گرفتـــم که احادیث رو #حفظــش کنم
😳چــــــــــــــــی.....؟!؟
😌بلــــه #حفظ کنم.... بچه هـا شبی 100 تا#حدیـــث حفظ میکردم البته ترجمه ش رو.....🙈
😅باور کنید انقد #شـــوق داشتم که کمم بود برام 100 تا...
💭فکرشو بکن شبا تا صب حفظ میکردم ولی یه کم قبل #نمــاز_صبح میخوابیدم...
🚶🏻♂.....بله گذشت و گذشت تا این که کم کم میرسیدم احادیث نماز و #تـــرک_نماز چه #گناهــــــی داره... 😱دونستم که #وایــــــــــــــی اسامــــه چقد دوری از#خــــدااااا😭 🤦🏻♂#وایـــــــــی خاک تو سرم من مشغول چیــــم؟ 😔آخه این احادیث که بحث #جهنم رو میکنه ، چــکار کنم باید فردای #قیامت جواب گو بــــاشم......!!!!! 👳🏻♂یه دوست بابام ماموسا بود اومد خونه مون گفت #چیــکار میکنی؟؟؟ ☺️گفتم دارم حـــدیث حفظ میکـــنم... 😬گفت #نمـــاز میخونی؟ 🤭گفتم نـه میخوابم قبل #نمــاز صبح
😏گفت #خـــدا خیرت بده خو داری #اشتبـــــا میری نمازت از همه چی مهم تـــــره... 🤔یه جورای حرفاش #جالب بود برام #تکــان دهنده.... 👤 دیگ اون برادرم هــی میاومــــد سراغم و به زورررر میبردم مسجــــد
😍تا اینکــــه شکر الله اون کتاب رو فک کنم اگ درس بگم نزدیـــک 1700 #حدیثه یا کمی بیشتر تمـــوم کردم و همه شو خوندم و اکـــثرا یا همه ش رو #حفظ کردم ، 😉بله #حفــــــــظ............ 😍وختی تمومش کردم انگار #تمـــوم دنیــ🌏ـــا مال منه ولله انقد خوشحال بودم که نگـــــــوووو.....
😍دیگ من #نمـــاز میخونم واس بقیه حرف میزنم امام #جمـــاعت میشم.... وختی برگشتـــیم #مدرسه دوستام که کلا هـــ🙄ـــنگ کرده بــــــودن... 😳آخـــــه #تــــــــو؟؟؟؟؟؟؟ 😅مـــگ داریـــــــم؟؟؟؟ خخخخخ
😞اخه تو دوران #جاهلیــــت من از همه بیشتر تو گنـــاه بودم و چیزای که اونا #میترســـیدن من انجامـــش میدادم... 😍بله و این بود که دیگ شروع کردم #دعـــــوت، وایــــــــی چه قشنگ بود وختی واس کسی حرف #دیــــن و #ایمــــان میزدم 😍وایـــــــی اون دوران تازه مسلمان شده بودم چقـــــدرررر #ایمانـــم قــــوی بود...
😊چقـــد لذت میبردم از#نمـــازاز#روزه.... ☺️آخیییی یادشون به خیـــــر هنوزم #دلــم واس اون مدت تنگ میشه و اون 15 روزی که اسامــه #دگـــرگون شد.......
☺️بله دوســتای گلم من دیگ اون کـــتاب #حدیث رو دیــدم یه جوری خوشــم اومـــده بود ازش ... 📖تا وقـــتی که برگشتم همـــش زود زود ازش میگرفتــم و یه کم میخونــدم و من اومدم خـونه... 💥 یه #جـــرقه ی کوچکی تو مغـــزم زده شده بود و احســاس میکردم که پس بابام همیـــشه کتاب میخونه ایـــنارو میخونه...!!!! 😁بـــچهها شاید باورتــون نشه ولی من تو خونه اگر میگفــتن حتما باید #روزه بگیری به زور بیــدارم میکردن واس سحری ولی تو روز میرفتم مغازه و انگـــار نه انگار رمضانه...😔 🎶من صــدام خوب بود ولی همـــش تو #موســـیقی و اینا استفاده میکــردم...
📢دیگ انقد صــدای اذان اومــده بود گوشم که #اتوماتــیک حفظم بود...... 👳🏻♂پدرم همش میگفـــت تو #اذان بده 😳میـــدونی گفتـــم چـــی ؟؟؟؟ 🙊گفتــــــم با #پــــــول اذان میدم.... 😁حـــالا نمیدونم اونم واس جـــذب من بود یا چی قبـــول کرد و یکی دو باری اذان دادم ولـــی با پـــول... یه بار پـــدرم داشت با اون دوستـــش میرفت #ســـفر واس یه شهر دیگ گفت چـــیزی نمیخــوای برات بیارم 🗯یهــــوییی یــــــادم اومـــــــــد
☺️گفتـــم آره خو دوستم داشـــته منم میخـــوام یکی داشـــته باشم 📚📚خـــودمون که سه چهار طبـــقه کتاب داشتـــیم ولی دیگ دوست داشت که برام #تـــازه بگیره... ....همش منتــظر بودم هی یه جوری میگفــتم چه #خوبه برگــردن و اون کتاب و برام بیـــارن....
😍تا ایــنکه اومدن و گفت بیــا اینم کتابت... 🙈وای بـــچه هاا چقد خوشـــحال بودم با این که همــچنان تو #بی_نمــازی و غیره...فعالیــت داشتیم 🤦🏻♂
☺️ولـــی دیگ خیلی خوشــحال شدم اون کتـــاب و داد بهم یه جلد زرد داشت و انقـــد دوسش داشــتم...... 📒فکـر کنم همون روز بــود که شــرو کردم خوندنش... 📖باور کنــید هی میرفتم جلو تو لـــذت بیشــتری بهم میداد......
▪️شاید بــاورتون نشه شبا که #مهـــمون بود و شلوغ آخـــر شبا همه میخوابیدن من تا یه کم قبل نماز صبــح داشتم اون کتاب و میخــوندم....
💓انقد #عــلاقه پیدا کرده بــودم بهش که نگــوووو ☺️شده بود #دوستـــم... همـــه کســـم 📲دیگ دوســتام اگ زنگم میزدن زیــاد حوصــله نداشتم برم باهاشــون... ♥️شـــب و روزم شده بود اون کتــاب و فکر کردن در مــورد اون احادیـــث...
🙊میگــم بچه ها انقد درد دل زیاده که اصلا کــلااااا داستان #هــدایت خودم پریــد...
🤷🏻♂اونــو کامل نگفـــتم براتون... حالا میگــم خیــلی جالبـــه....😁👇🏼
😢دوســـتای گلم من دیگ تو بدبـــختی و #بی_دینی داشتم ســرگردان این ور و اون ور میچرخیـــدم و میچرخیـــدم....
💭یادمـــه اون موقع تو مسجد که خیلـــی نزدیک خونهمــون بود یه برادر بود #دعــوت میداد و بچه ها رو جمع میکــرد و می آورد مسجد براشون حرف میزد و کلیــپ نشونشون میداد... ☺️الانـــم یادمه سیـــمای قشنـــگی داشت #ریـــش و با اون پیراهـــن سفیدش خیلی بــرادر خوبــی بود.... 🙋🏻♂همیــشه میگفت بــیا #مسجد تو پدرت ماموســتاس... 😁تو بایــد وختی پدرت نیست امـــام #جماعت ما باشـــی....
☺️ولـــی با اون #اخــلاق شیرینــشون مگ ناراحـــتم میکردن...؟
🚶🏻♂.... بـــله بچه ها روز ها گـــذشت و گـــذشت تا اینکه اون برادر یه روز دعـــوتم کرد خونه شون ؛ منم رفتم و گفت بریـــم تو اتاق خـــودم.....نشسته بودیم حـــرف میزدیم..... 📖یهـــو یه #کتاب و آورد و یه نگـــاش کرد کتاب بـــزرگی بود 👀مـــنم گفـــتم میشه منـــم ببـــینم ... با چهـــره #خنـــدانش گفت آره بیـــا بخون...
📖منــم کتاب و دس گرفتــم نوشته بود روش #لولوء_و_المرجان.... 📔جلــد زردی داشت هنـــوز یادمه... بازش کـــردم و یه هوی افتاد یه صفحه خونـــدمش گفته بود پیامـــبرﷺ میفرمـــاید.....
📄بله همــین جوری چن تای رو خوندم یه جــوری بود برام حرفا قشــنگ بود 😁به اون بـــرادر گفتم اینا چیه نوشــته شده؟ گفـــت اینا #احـــادیثه پیامبـــره
😟منـــم گفـــتم احـــادیث چـــیه
☺️قربـــونش برم مگ آدمـــو ناراحت میکرد هی داشــت توصیح میداد و گفت یعنی اقــوال و حرفهای رســول خدا 😳مــنم گفتم واااا پس #قـــران چـــیه...؟ ☺️گفــت نه قران کلام #الله_متــعال است و حدیث کــلام رسول الله... 😁اهــــــــــــــــــــــــــــــااااااااا 🤦🏻♂راحــتها دیگ فکرشو بکنید من چه #داغــــــــونن بــــــــــودم 😔فکرشــو بکن چقدر از دیــن #دور بودم... انقــد تو دنیا #غــرق بودم که فرق قرآن و حدیـث و نمیدونسـتم......
😔یـــاد یک #خاطره بـــد افتادم ک زمان جهالــت واسم پیش اومد؛ میخوام درد دلم رو با اون شــرو کنم......
👨👩👧👦خانــواده ما یک خانواده #مذهـبیان پدرم ماموستـا است و خیلی هم مردم دوسِـش دارن... 🙎🏻♂منــم تنها پسرشـــم و دیگ خیلی دوســـم داره.... من الان ۲۳ سالـــمه تقریبا تا 19 ســالی تو #جهالت بودم...😔 واقعـــا پدرم خیلیییییی زحمت کشید که منم #دینـدار شم نماز بخونم و طلب علم کنم ولی من تو یک دنیـای دیگ بودم خوشگـ🏖ــذرونی و تفــ🍷ـریح و بی هـــدفی.... 🤷🏻♂کـــلااااا #علاف اصلا دیـــن و نمـــاز و این چیزای که پــدرم میگف واسم مهم نبـــود؛ و آرزوهـــای دنیایی داشتـــم فقط.....😥 باور کنیــد یادمه خیلیییی وختا پدرم مادرم میگــفتن عزیزم #نماز بخـون این دوستای بـــدت رو ول کن زشــته تو پسر یه ماموسـتـایی (عالم و مولوی)...
😓وایییییییی بچـــهها یادمه یه بار با پدرم دعــوام شد و پدرم از خــونه زد بیرون ، اینو بگم که خیلییی #احتــرام واس کتابهــاش قائل میشــد.... 📚منـــم رفتم تو #کتــابخانه ش... گفتم صبر الان حالــت رو میگیرم... 📕و یه کـــتاب و بیرون کشیدم دیگ انقد #عصـبانی بودم اصلا مهــم نبود برام که چ کتابــیه فقط میخواستم پدرمـو اذیت کنم..... یادمــه ی کتاب قرمز بود عربی نوشـــته بود... 📖بازش کردم و چن صفــحه شو پاره کـــردم......😔 دیگ کَـــفِ دلم خوابـــید و خیالم راحت شـــد.....
😣وای الان ک دارم میـــگم براتون باور کنید از اون مـــوقه خودم #متنفرم خیــلی بد بودم تفسیـر قران و کلام الله رو... واقعا بــد بود اون موقه ها خیلییی ولی الان که بـــاذن الله تعالی #هدایت شدم و میدونــم ک چ کار اشتــباهی کردم میگــم یا الله شکرت که فرصت بهم دادی و تو اون لحـــظه نمردم. . . . ♥️بچـــه ها بیایید دل و درون مـــون رو ب #الله بدیم...یقین داشـــته باش هیچ خریـــداری مث الله تعالی #معامـــله نمیکنه.... ♥️تو دنیا ســالم زندگی کن = بهـــ🌴ـــشت ◽️من #فضـــل الله تعالی نصیبـــم شد و الله فرصت بهــم داد و تو حال #کفـــر و بی دینی نمــردم... ولی دوســت گلم شاید تو اون فرصــت و نداشتـه باشی.... 👌🏼پس همـین الان ی بار دیگ عهد و پیــ🤝ــمان تو با الله تجــدید کن و شکر کن که مســـلمونی و #موحد...... 😊بچـــهها #درد زیاده ولی این قسـمتم همینجا تموم کنیم اگه عمــری بود باذن الله بازم میام...