دوران دبیرستانمون وسط گرماگرم دوم خرداد و خاتمی و تقسیم مردم به چپی و راستی و این چیزا گذشت.
خب من و دوستام با توجه به تربیت مادری و مطالعات و زحماتی که اساتید بسیج و هیئاتمون برامون کشیده بودند، زیر بار بچه هایی که قربون صدقه باغیان آینده انقلاب میرفتند نمیرفتیم و خطمون از اونا جدا شد.
جدا شد و جدا بود ...
تا ..........
دیروز ...
ینی تا روز تشییع جنازه حاج قاسم!
خیلی اتفاقی، دو سه تا از همون بچه ها را دیدم.
همون بچه هایی که یه روزی ما مصداق خدا و پیغمبر مدرسه بودیم و اونا هم به زعم ما، مصداق بنی امیه و بنی عباس!
آقا باورتون نمیشه
وقتی همدیگه رو دیدیم، خیلی بی اختیار در آغوش هم گریه کردیم.
😭😭نشستیم کنار هم و نوحه کردیم
با هم کیلومترها راه رفتیم و به اندازه سالها حرف ناگفته با هم داشتیم.
خیلی باصفا بودند
خیلی جیگر و آقا و وزین تر از دیروزها ...
با اینکه ظاهرشون زمین تا آسمون با ظاهر آخوندی من و حزب اللهی و پاسداری بچه هایی که از قبلش با هم بودیم فرق میکردند...
اما ...
سرِ شهادت حاج قاسم که بود
دلی و فکری، عجیب کنار هم و با هم بودیم.
آدم حسابی ینی حاج قاسم
کسی که زندگی و شهادتش سبب
#همدلی و
#اتحاد بین همه است.
#اتحاد #همدلی #انتقام_سخت #حدادپور_جهرمی #دلنوشته_های_یک_طلبه