.
🌷مسیح کردستان (زندگینامه شهید بروجردی)
#قسمت_هفتم🔹بروجردی به هیچ وجه تصور نمیکرد مجبور شود رودرروی سازمانی(مجاهدین)قرار بگیرد که هنوز به بنیانگذارانش احترام میگذاشت و نمیخواست آرمی را پاره کند که بر پیشانی آن آیهای از
#قرآن نشسته.
🔹به انتهای
#نفاق کسانی فکر میکرد که پشت دین سنگر گرفته بودند. سرنوشت جوانهایی را دنبال میکرد که هنوز به این سازمان عشق میورزیدند و در تصوارتی واهی خودشان را در صف مقدم مبارزه با
#امپریالیسم میدیدند.
🔹نگاهش را از حرکت لکه ابری در آسمان جمع کرد و خیلی آرام در سرازیری بزرگراه رها شد. گلایه های خود را از این روزگار در این لحظهها در آینه به خود بگوید_ به خدا هم بگوید اما نه از در گلایه_ با خدا که حرف میزد خیلی
#خاضع میشد و تسلیم. برای چندمین بار مهره های تسبیح لای انگشت دستش چرخید و
#حمد خواند. بعد ذکر گفت و باز فکر کرد. وقت ذکر گفتن که فکر میکرد آرام میگرفت.
🔹چشمش به اتومبیل هایی افتاد که به سرعت به سمت شمال تهران در حرکت بودند. در نگاه سرنشینان میخواند که هنوز بعضی ها از این انقلاب سر در نیاورده اند و دنبال پیدا کردن خودشان در این
#شوک اجتماعی هستند تا بلکه دوباره زندگی را طبق مراد خودشان دنبال کنند.
🔹منتظر ماند تا اکبر به او رسید. صدا بلند کرد و به او گفت:"این انفجارهای گوشه و کنار شهر یعنی چی اکبر؟"
- یعنی مقاومت. یعنی حالا ما سواره و آنها پیاده. تا حالا ساواکی ها دنبال ما بودند حالا ما دنبال آنها ورق برگشته میرزا(بروجردی)...
#داستان_ادامه_دارد🐜به کانال
#میروژ بپیوندید
@mirouzh