📬 #داستانکاستاد سختگیر فیزیک، اولین دانشجو را برای پرسش فرا میخواند و پرسش خود را مطرح میکند:
شما در قطاری نشستهاید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرما زده میشوید؛
حالا چکار میکنید؟
دانشجوی بی تجربه فوراً جواب میدهد:
من پنجره کوپه را پایین میکشم تا باد بوزد
🖼🌬 اکنون پروفسور میتواند سوال اصلی را بدینترتیب مطرح کند:
حال که شما پنجرهی کوپه را باز کردهاید، در جریان هوای اطراف قطار اختلال حاصل میشود.
لازم است محاسبات زیر را انجام دهید:
*محاسبهی مقاومت جدید هوا در مقابل قطار؟
*تغییر اصطکاک بین چرخها و ریل؟
*آیا دراثر باز کردن پنجره، سرعت قطار کم میشود؟
و اگر آری، به چه اندازه؟
حسب المعمول دهان دانشجو باز میماند و از این که قادر به حل این مسئله نیست، سرافکنده جلسه امتحان را ترک میکند
☹️😓 همین بلا سر بیست دانشجوی بعدی هم میآید که همگی در امتحان شفاهی فیزیک مردود میشوند
😐 پروفسور آخرین دانشجو را برای امتحان فرا میخواند و طبق معمول همان پرسش را میپرسد:
شما در قطاری نشستهاید که با سرعت هشتاد کیلومتر در ساعت حرکت میکند و ناگهان شما گرمازده میشوید؛
حالا چکار میکنید؟
این دانشجوی خبره میگوید:
من کتم را در میآورم
👔 پروفسور اضافه میکند:
هوا بیش از اینها گرم است.
دانشجو:
خوب ژاکتم را هم در میآورم
پروفسور:
هوای کوپه مثل حمام سونا داغ است
🤒 دانشجو:
اصلاً همهی لباس هایم را درمیآورم
پروفسور گوشزد میکند:
دو آدم دیگر هم در کوپه هستند و تنها نیستید
😶 دانشجو به آرامی میگوید:
میدانید پروفسور، این دهمین بار است که من در امتحان شفاهی فیزیک شرکت میکنم
😐واگر قطار مملو از آدم باشد، من آن پنجرهی لامصب را باز نمیکنم
😏😑پ.ن:
امتحانها از آنچه تصور میکنید، به شما نزدیکتر هستند
😶😁😅#امتحان😎#دانشجو☹️😍#نمره😏#استاد🙂🙃#درس😁😘✨به ما بپیوندید
👇«.: میدان علوم :.»
⭐️ @MeidaneOlum